شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

چقدر ساده به هم ریختی روان مرا - امید صباغ نو


چقدر ساده به هم ریختی روان مرا

بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا

 

قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد

به هر زبان بنویسند داستان مرا

 

گذشتی از من و شب های خالی از غزلم

گرفته حسرت دستان تو جهان مرا

 

سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز

شکسته در دل خود صورت جوان مرا

 

به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه

خدا گرفت به دست تو امتحان مرا

 

نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل

بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا

 

تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد

بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا

 

چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو

بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا

 

تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی

تمام کن غم و اندوه سالیان مرا

 

امید صباغ نو