شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

داستان من و چشمان تو - روزبه معین


داستان من و چشمان تو ، داستان پسرکیست که هر روز غروب پشت شیشه دوچرخه فروشی می‌نشیند و از پشت شیشه دوچرخه‌ای را می‌بیند که سال ها برای خودش بود !

با آن دوچرخه تمام کوچه‌های شهر را می‌گشت ، از کنار رودخانه آواز کنان عبور می‌کرد . سر بالایی‌ها را با همه‌ی قدرت رکاب میزد و در سرپایینی‌ها ، دستانش را باز می‌کرد ، از میان سروها و کاج‌ها می‌گذشت و بلند بلند می‌خندید ...

داستان من و چشمان تو ، داستان آن پسرک و دوچرخه است ...

پسرکی که حالا پشت شیشه دوچرخه فروشی در خیالش رکاب می‌زند !

می‌خندد ، رکاب می‌زند ...

می‌گرید ، رکاب می‌زند ...

رکاب می‌زند ...



روزبه معین