شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

تاسیان - هوشنگ ابتهاج


خانه دل تنگ غروبی خفه بود

 مثل امروز که تنگ است دلم

 پدرم گفت چراغ

 و شب از شب پر شد

 من به خود گفتم یک روز گذشت

 مادرم آه کشید

 زود بر خواهد گشت

ابری هست به چشمم لغزید

و سپس خوابم برد

 که گمان داشت که هست این همه درد

 در کمین دل آن کودک خرد ؟

 آری آن روز چو می رفت کسی

داشتم آمدنش را باور

من نمی دانستم

 معنی هرگز را

 تو چرا بازنگشتی دیگر ؟

 آه ای واژه شوم

 خو نکرده ست دلم با تو هنوز

 من پس از این همه سال

 چشم دارم در راه

که بیایند عزیزانم آه


هوشنگ ابتهاج