شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

باران - مرضیه نجفی


ابرهابغض کرده اند چه بغض سنگینی

که راه نفس های آسمان مسدودشدخبرازباران نیست..

ابرها آبستن بغضی کهنه. آسمان آبستن لحظه های ابری

خبرازرعدی نیست..

باد درکوچه ‍‍‍‍بس کوچه های شهرسربی برسه میزند

یاس سربه زیرگوشه حیاط

ملتمس به ابرها می نگرد

ازنگاه ملتمس رعد می غرد ابرمیبارد

شبنم نازباعشوه در خاکریز گونه یاس می غلتد

 

بادمیخواندازاین باریدن یاس می رقصد

ناگهان ابرآبستن بغض کهنه می نالد یاس می ماند ازرقصیدن

 ابرمیگوید آخرین برگ سفرنامه باران این است که زمین چرکین است.

 

 

مرضیه نجفی