شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مادرم - روزبه معین


مادرم زمانی که آلو جنگلی رو تو دستش می گرفت چند لحظه بهش خیره می شد و بعد شروع می کرد زیر لب زمزمه کردن، وقتی ازش می پرسیدم داری چی میگی؟

لبخند می زد و بعد از یه سکوت معنا دار می گفت: باید چشم هاش را می دیدی...

من هیچ وقت نتونستم رابطه بین آلو جنگلی رو با چشم ها بفهمم؛

تا اینکه آخرین روزهای عمر مادرم رفتم پیشش و داستان آلوهای جنگلی رو ازش پرسیدم؛

مادرم در حالی که به سقف خیره شده بود گفت: وقتی بچه بودم نزدیک خونه مون یه جنگل بزرگ بود که من توش یه درخت آلو جنگلی پیدا کرده بودم، بی نظیرترین آلوی دنیا، صبح ها به شوق اون آلو از خواب بیدار می شدم و پای اون درخت می رفتم و آلو جنگلی می خوردم، طعمش جادویی بود، باید اون رو می چشیدی تا بفهمی.

تا اینکه یه روز وقتی دوباره سمت جنگل رفتم، دیدم تموم جنگل آتش گرفته و خبری از درخت آلو جنگلی نیست.

بعد از اون اتفاق، آلوهای زیادی رو امتحان کردم، اما هیچ کدوم دیگه اون آلو جنگلی نشد...

گفتم: آلوی جنگلی شما رو یاد کسی میندازه؟

گونه هاش خیس شد و گفت: باید چشم هاش رو می دیدی، بعضی ها هیچ وقت تکرار نمی شن.



کتابفروشی خیابان بیست و یکم شرقی / روزبه معین


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.