شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

نیمه جانی بر کف - افشین یداللهی



نیمه جانی بر کف

کوله باری بر دوش

مقصدی بی پایان

قرن ها پشت افق

سحری سرگردان

که در آن آتش کم نور نگاهی تنها

سینه ساکت صحرای سحرگاهی را

  

مثل یک آینه رو به برهوت

پی سوسوی نگاهی دیگر

بی ثمر می کاود

وحشتی بیگانه در سراپای وجود

لذتی پرآشوب پای محراب سجود

در دل ویرانی آخرین دلخوشیم

چشم ویرانگر توست

خسته از جنگیدن

آخرین فرصت صلح

عشق عصیانگر توست

کاش غیر از منو تو هیچکس باخبر از ما نشود

نوبت بازی ما باشد و دیگر هرگز

نوبت بازی دنیا نشود.


افشین یداللهی





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.