شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

چشم مرا دید و دل سپرد به فالم - فاضل نظری


چشم مرا دید و دل سپرد به فالم

دست مرا خواند و گریه کرد به حالم


روز ازل هم گریست آن ملک مست...

نامه ی تقدیر را که بست به بالم


مثل اناری که از درخت بیفتد

در تب و تاب رسیدن به کمالم


هر رگ من رد یک ترک شده بر تن

منتظر یک اشاره است سفالم


هرکه جگر گوشه داشت خون به جگر شد

در جگرم آتش است ،از که بنالم ؟!


 فاضل نظری 

اقلیت 

هبوط



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.