شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

او استکان چایی خود را نخورد و رفت - حسین زحمتکش

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

بغض مرا به دست غزل ها سپرد و رفت

 

گفتم نرو ! بمان ! قسم ات می دهم ولی

تنها به روی حرف خودش پا فشرد و رفت

 

گفتم که صد شمار بمان تا ببینم ات

یک خنده کرد و تا عدد دَه شمرد و رفت

 

گفتم که بی تو هیچم و او گفت بی نه با!

در بیت اخرین غزلم دست برد و رفت

 

یعنی به قدر چای هم ارزش...؟نه بی خیال

او استکان چایی خود را نخورد و رفت

 


حسین زحمتکش



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.