شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مهی که مزد وفای مرا جفا دانست - هوشنگ ابتهاج


مهی که مزد وفای مرا جفا دانست

دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست

 

روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان

چرا که آن گل خندان چنین روا دانست

 

صفای خاطر آیینه دار ما را باش

که هر چه دید غبار غمش صفا دانست

 

گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال

که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست

 

تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق

به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست

 

ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار

که خاک راه تو را عین توتیا دانست

 

 

هوشنگ ابتهاج

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.