شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

پابنـــــد کفشــــهای سیاه سفــــر نشـــو - مهدی فرجی


پابنـــــد کفشــــهای سیاه سفــــر نشـــو

یا دســـت کم بخاطـــر من دیـــــرتر بـــــرو


دارم نگاه می کــــــــنم و حرص می خورم

امشب قشنگ تر شـده ای - بیشتر نشو


کاری نکـن که بشکنی ...اما شکسته ای

حالا شکستنی تــــــرم از شاخه های مو


موضـــــوع را عوض بکنیـــــم از خودت بگو -

به به مبــارک است :دل خوش - لباس نو


دارند ســـــور وســـات عروسی می آورند

از کوچه هــــای ســـــرد به آغوش گرم تو

...

هی پا به پا نـکن که بگویم سفر به خیر

مجبـــــور نیستـــــی بمانی ... ولی نرو


 مهدی فرجی

رونق عهد شباب است دگر بستان را - حافظ


رونق عهد شباب است دگر بستان را

می‌رسد مژده گل بلبل خوش الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچه باده فروش

خاکروب در میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان

مضطرب حال مگردان من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دردکشان می‌خندند

در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح

هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانه گردون به در و نان مطلب

کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است

گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد

وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی

دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

 

حافظ