شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو - حسین منزوی


قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو 
این چه عیدی و بهاری است که دارم بی تو 


گیرم این باغ ، گُلاگُل بشکوفد رنگین 
به چه کار آیدم ای گل ! به چه کارم بی تو ؟


با تو ترسم به جنونم بکشد کار ، ای یار 
من که در عشق چنین شیفته وارم بی تو 


به گل روی تواش در بگشایم ورنه 
نکند رخنه بهاری به حصارم بی تو 


گیرم از هیمه زمرد به نفس رویانده است 
بازهم باز بهارش نشمارم بی تو 


با غمت صبر سپردم به قراری که اگر 
هم به دادم نرسی ، جان بسپارم بی تو

 

بی بهار است مرا شعر بهاری ،‌آری 

نه همیه نقش گل و مرغ نیارم بی تو 


دل تنگم نگذارد که به الهام لبت 
غنچه ای نیز به دفتر بنگارم بی تو

 

حسین منزوی


نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام - فاضل نظری


نه دل آزرده، نه دلتنگ، نه دلسوخته ام

یعنی از عمر گران هیچ نیندوخته ام

 

پاسخ ساده ی من سخت تر از پرسش توست

عشق درسی ست که من نیز نیاموخته ام

 

رو سیاه محک عشق شدن نزدیک است

سکه ی «قلب» زیانی ست که نفروخته ام

 

برکه ای گفت به خود، ماه به من خیره شده ست

ماه خندید که من چشم به «خود» دوخته ام

 

شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم

آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام

 

 

فاضل نظری 


وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود - الهام دیداریان


وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

با سارِ پشت پنجره جایم عوض شود

 

هی کار دست من بدهد چشم های تو

هی توبه بشکنم و خدایم عوض شود

 

با بیت های سر زده از سمت  ناگهان

حس می کنم که قافیه هایم عوض شود

 

جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر

با قاه قاه  خنده ی بی غم عوض شود

 

سهراب  شعرهای من از دست می رود

حتی اگر عقیده ی رستم عوض شود

 

قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز

در بیت های بعد ، ردیفم عوض شود

 

حـوّای جا گرفته در این فکر رنج  تلخ

انگــار هیچ وقـت به آدم نـمی رسد

 

تن داده ام به این که بسوزم در آتشت

حالا بهشت هم به جهنم نمی رسد

 

با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !

وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود

 

الهام دیداریان


برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را - الهام دیداریان


برو تنها مرا بگذار بس کن این ترحم را

تحمل می کنم هر جور باشد حرف مردم را

 

بدون عشق مردابی است این دنیا ... تصور کن

بگیری لحظه ای کوتاه از دریا تلاطم را

 

یکی دیگر خطا کرد و به پای ما نوشتی حکم

بگو تا کی بپردازیم ما تاوان گندم را

 

اگر هر آن در این آتش بسوزم باز خواهم ساخت

خودم با دست خود آماده خواهم کرد هیزم را

 

دلم تنگ است هی پهلو به پهلو می شوم امشب

تو اما شک ندارم خواب دیدی شاه هفتم را

 

 

الهام دیداریان


قطار شو که مرا با خودت سفر ببری - پیمان سلیمانی


قطار شو که مرا با خودت سفر ببری

به دورتر برسانی ــ به دورتر ببری

 

تمام بود ونبود مرا در این دنیا

که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری

 

ومن تمام خودم را مسافرت بشوم

تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری

 

سپس نسیم شوی تو و بعد ازآن یوسف...!

که پیرهن بشوم تا مرا خبر ببری

 

مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان

به خواب های درختانِ بارور ببری

 

و بعد نامه شوم من... چه خوب بود مرا

خودت اگر بنویسی ــ خودت اگر ببری

 

عجیب نیست که هیزم شکن بیاشوبد

درخت اگر که تو باشی دل از تبر ببری

 

دوباره زوزه ی باد و شکستن جاده

چه می شود که مرا با خودت سفر ببری

 

پیمان سلیمانی


بگذار زمین زیر پر و بال تو باشد - غلامرضا طریقی


بگذار زمین زیر پر و بال تو باشد

خورشید نماینده ی فعال تو باشد

 

بگذار پس از این همه حرافی بی ربط

خط های جهان جمله در اشغال تو باشد

 

هر چند خداوند غزل را به بشر داد

تا شعر برازنده ی امثال تو باشد

 

اوضاع جهان بدتر از آن است که بالکل

مضمون غزل فلسفه ی خال تو باشد

 

یک عمر قرار است به هر خاک بیفتی

تا یک وجب از خاک جهان مال تو باشد

 

سیمرغ شوی بگذری از قاف به قاشق!

تا مرغ نحیفی نوک چنگال تو باشد

 

با این همه، بگذار به جای جدلی پوچ

در این جگر سوخته جنجال تو باشد

 

غلامرضا طریقی


نسبت عشق به من نسبت جان است به تن - فاضل نظری


نسبت عشق به من نسبت جان است به تن

تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟

 

زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی

از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن

 

بعد از این در دل من، شوق رهایی هم نیست

این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن

 

وای بر من که در این بازی بی سود و زیان

پیش پیمان شکنی چون تو شدم عهد شکن

 

باز با گریه به آغوش تو بر می گردم

چون غریبی که خودش را برساند به وطن

 

تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است

ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن

 

 

فاضل نظری


انگار داشتم با تو حرف می‌زدم - مهدی ذوالقدر


انگار داشتم با تو حرف می‌زدم

نامه را که می نوشتم

و انگار روبرویم بودی

به کاغذ که نگاه می کردم.

.

.

 

در پاکت را که بستم، پشت تمبر را 

بوسیدم و چسباندم.

.

.

ببین 

حالم اصلاً دست خودم نیست.

درست 

مثل تو که پیشم نیستی

.

.

مهدی ذوالقدر


حق بده، آنقدرها از تو بریدن ساده نیست - وحید رحمانی


حق بده، آنقدرها از تو بریدن ساده نیست

بی هوای تو برای دل تپیدن ساده نیست

 

عشق تو چون کوه پشتم بود و بعد از رفتنت

نعش خود را اینور و آنور کشیدن ساده نیست

 

کاش پشتم از نگاه سرد و تلخت میشکست

پیش چشم دشمنان خود خمیدن ساده نیست

 

گفته بودی "بعد ازین در خواب میبینی مرا"

دلبر خود را فقط در خواب دیدن ساده نیست

 

هیچکس روی زمین جای کسی را پر نکرد

مطمئنا جای تو غیری گزیدن ساده نیست


وحید رحمانی


امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام - زهرا شعبانی


امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام

من را ببخش مرد غزل های ناتمام

من را ببخش بابت احساس خسته ام

من را ببخش بابت این فکرهای خام

این حرف ها درون دلم درد می کشید

این حرف ها وجود مرا داد التیام

گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض  !

گفتی عذاب می کشی از دست من مدام

گفتی نگاه هرزه ی من با تو جور نیست

گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام!

گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک

مابین پلک های ترم، کرد ازدحام

می خواستم فقط بنویسم چرا؟چرا؟

می خواستم بگیرم از این شعر انتقام

اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست

خو کرده ام به عادت دنیای بی مرام

من با زبان تلخ تو بیگانه نیستم

من با هزار درد غم انگیز، آشنام!

شاید غزل هوای دلم را عوض کند

 شاید رها شوم کمی از این ملودرام

 این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند

 این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام...


زهرا شعبانی


طاقت ندارم از نگاهت دور باشم - زهرا شعبانی


طاقت ندارم از نگاهت دور باشم

یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...

با من بمان هر لحظه می افتم به پایت

هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم

وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش

من ماهی ِ افتاده ای در تور باشم

بگذار با رویای وصلت خو بگیرم

حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم

آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست

تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!

پیراهنم ارزانی چشمان مست ات

لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم!

روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن ـ

ـ من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم!

 

 

زهرا شعبانی


قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم - زهرا شعبانی


قول دادم به خودم غصه تراشی نکنم
فکر این را که تو باشی و نباشی نکنم

فکر این را که تو هر روز بیایی سر ظهر
روی گلدان دلم آب بپاشی نکنم!

حوض این خاطره را گرچه پر از گِل شده است
قول دادم به خودم بعد تو کاشی نکنم!

من پر از زخم جگرسوزم و باید بروم
که تو را اینهمه درگیر حواشی نکنم


امشب افسوس نشد بر سر قولم باشم
نشد از فاصله ها غصه تراشی نکنم

گر تفنگی برسانند به من، نامردم
تا سحر مغز خودم را متلاشی نکنم!

 

زهرا شعبانی


زن اگر بخواهد... - ایلهان برک


یک زن
اگر بخواهد
حتی می تواند
با صدایش تو را در آغوش بگیرد !
ایلهان برک

لطفا با من گریه کن! - چارلز بوکوفسکی


چیزهایی هستند که می‌توانند مرا له کنند
مثل صورت‌های بی‌روح
مثل پاکت‌ها
مثل کلوچه‌ها
مثل زن‌های اجیر شده
مثل کشورهایی که ادعای عدالت می‌کنند
مثل آخرین بوسه و اولین بوسه،
مثل دست‌هایی که زمانی عاشق تو بودند
و تو این‌ها را می‌دانی،
لطفا با من گریه کن...


چارلز بوکوفسکی


اثر انگشت ما - چارلز بوکوفسکی


اثر انگشت ما،

از قلب هایی که لمس‌شان کرده ایم

هیچوقت پاک نمی شود.
چارلز بوکوفسکی


از کتاب: زنان