شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

با ساعت دلم - محمدعلی بهمنی


با ساعت دلم

وقت دقیق آمدن تُوست

من ایستاده ام

مانند تک درخت سر کوچه

با شاخه هایی از آغوش

با برگ های از بوسه

با ساعت غرورم اما

من ایستاده ام

با شاخه هایی از تابستان

با برگ هایی از پاییز

هنگام شعله ور شدن من

هنگام شعله ور شدن تُوست

ها . . . چشم ها را می بندم

ها . . . گوش ها را می گیرم

با ساعت مشامم

اینک

وقت عبور عطر تن تُوست

 


محمدعلی بهمنی

 

چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی - شهریار


چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی

برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی

چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم

برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی

به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم

که تا تو باشی و غیری به جای من نگزینی

ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم

به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی

نگین حلقه رندان شدی که تا بدرخشد

کنار حلقه چشمم به هر نگاه نگینی

کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت

چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی

خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما

چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی

خدای را که دگر آسمان بلا نفرستد

تو خود بدین قد و بالا بلای روی زمینی

تو تشنه غزل شهریار و من به که گویم

که شعرتر نتراود برون ز طبع حزینی

 

شهریار


آن شب صدای گریه و فریاد می آمد - حامد ابراهیم پور


آن شب صدای گریه و فریاد می آمد

آن شب تو تنها مانده بودی، باد می آمد

 

آن شب صدایی شیشه ها را مضطرب می کرد

باران تندی در امیر آباد می آمد...

 

باران نه...از چشم زمین انگار سیلی که

با نعش مشتی ماهی آزاد می آمد

 

باران نه...اشک شادی اردی جهنم بود

وقتی برای زادن خرداد می آمد

 

دنیا شبیه کوسه ای مشتاق خون ات بود

در آب اگر یک قطره می افتاد،

می آمد...

 

ترسیده بودی،شعر می خواندی...زنی تنها

از فصل های سرد فرخزاد می آمد

 

جمعه تو را میزد ، صدای جیغ گنجشکی

از حوض بی نقاشی فرهاد می آمد

 

آن شب اتاقت سرخ شد، آن شب تو را بردند

آن شب تو تنها مانده بودی

باد...

 

حامد ابراهیم پور


قسمت این بود که من با تو معاصر باشم - غلامرضا طریقی


قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و
من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم

تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟
یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم

شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من
در پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

دردم این است که باید پس از این قسمت ها
سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم



غلامرضا طریقی 


صوفی بیا که آینه صافیست جام را - حافظ


صوفی بیا که آینه صافیست جام را

تا بنگری صفای می لعل فام را

راز درون پرده ز رندان مست پرس

کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

عنقا شکار کس نشود دام بازچین

کان جا همیشه باد به دست است دام را

در بزم دور یک دو قدح درکش و برو

یعنی طمع مدار وصال دوام را

ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش

پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را

در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند

آدم بهشت روضه دارالسلام را

ما را بر آستان تو بس حق خدمت است

ای خواجه بازبین به ترحم غلام را

حافظ مرید جام می است ای صبا برو

وز بنده بندگی برسان شیخ جام را

 

حافظ


در شعرهای من - علیرضا روشن


در شعرهای من

ممکن است

ماه، راه شود

و کوه، دریا

اما درد

کماکان

همان است که بود.

 

علیرضا روشن

چه میکنی؟ - مهدی اخوان ثالث


چه میکنی؟ چه میکنی؟

 

درین پلید دخمه ها

 

 سیاهها ، کبودها

 

بخارها و دودها ؟

 

ببین چه تیشه میزنی

 

به ریشه ی جوانیت

 

به عمر و زندگانیت

 

به هستیت ، جوانیت

 

تبه شدی و مردنی

 

به گورکن سپردنی

 

چه می کنی ؟ چه می کنی ؟

 

چه می کنم ؟ بیا ببین

 

که چون یلان تهمتن 

 

چه سان نبرد می کنم

 

 اجاق این شراره را

 

 

که سوزد و گدازدم

 

چو آتش وجود خود

 

خموش و سرد می کنم

 

 که بود و کیست دشمنم ؟

 

یگانه دشمن جهان

 

 هم آشکار ، هم نهان

 

 

همان روان بی امان

 

زمان ، زمان ، زمان ، زمان

 

سپاه بیکران او

 

دقیقه ها و لحظه ها

 

غروب و بامدادها

 

 گذشته ها و یادها

 

رفیقها و خویشها

 

 خراشها و ریشها 

 

سراب نوش و نیشها

 

 فریب شاید و اگر

 

 

چو کاشهای کیشها

 

بسا خسا به جای گل

 

 بسا پسا چو پیشها

 

 دروغهای دستها

 

چو لافهای مستها

 

 به چشمها ، غبارها

 

به کارها ، شکستها

 

نویدها ، درودها

 

نبودها و بودها

 

سپاه پهلوان من

 

به دخمه ها و دامها

 

 پیاله ها و جامها

 

 نگاهها ، سکوتها

 

 جویدن برو تها

 

شرابها و دودها

 

 سیاهها ، کبودها

 

بیا ببین ، بیا ببین

 

 چه سان نبرد می کنم 

 

شکفته های سبز را

 

چگونه زرد می کنم

 

 

مهدی اخوان ثالث

 

جنگجو - شهیار قنبری


شعری بر آب ، دشنه در خواب

اسبی در مه ، مهتاب در مرداب

زخمگاه آهو ، چشم براه جادو

جنگجو ، جنگجو

از آشتی بگو

عقاب بی پر ، بستر خاکستر

طاووس در آتش ، سرداری بی سر

چه شد؟ چه شد؟ پایان قفس

چه شد؟ چه شد؟ نور مقدس

جنگجو ، جنگجو

از آشتی بگو

پای این کتیبه ی شکسته

پا دراز کن ای همیشه خسته

کنار ستون های در خونگاه

دست ما جان پناه

خوشترین ساز در راه

مرا ببر به کوچه ی حمید

مرا ببر به تخت جمشید

دبستان جهان تربیت

ببر به کلاس آخر تبعید

جنگجو ، جنگجو

از آشتی بگو……

 

شهیار قنبری