شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

آن شب صدای گریه و فریاد می آمد - حامد ابراهیم پور


آن شب صدای گریه و فریاد می آمد

آن شب تو تنها مانده بودی، باد می آمد

 

آن شب صدایی شیشه ها را مضطرب می کرد

باران تندی در امیر آباد می آمد...

 

باران نه...از چشم زمین انگار سیلی که

با نعش مشتی ماهی آزاد می آمد

 

باران نه...اشک شادی اردی جهنم بود

وقتی برای زادن خرداد می آمد

 

دنیا شبیه کوسه ای مشتاق خون ات بود

در آب اگر یک قطره می افتاد،

می آمد...

 

ترسیده بودی،شعر می خواندی...زنی تنها

از فصل های سرد فرخزاد می آمد

 

جمعه تو را میزد ، صدای جیغ گنجشکی

از حوض بی نقاشی فرهاد می آمد

 

آن شب اتاقت سرخ شد، آن شب تو را بردند

آن شب تو تنها مانده بودی

باد...

 

حامد ابراهیم پور


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.