شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

یکروز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم - افشین یداللهی


یکروز می آیی که من، دیگر دچارت نیستم

از صبر ویرانم ولی، چشم انتظارت نیستم

 

یکروز می آیی که من،نه عقل دارم نه جنون

نه شک به چیزی،نه یقین،مست و خمارت نیستم

 

شب زنده داری می کنی، تا صبح زاری می کنی

تو بی قراری می کنی، من بی قرارت نیستم

 

پاییز تو سر میرسد، قدری زمستانی و بعد

گل میدهی، نو میشوی، من در بهارت نیستم

 

زنگارها را شسته ام، دور از کدورت های دور

آیینه ای پیش توام، اما کنارت نیستم

 

دور دلم دیوار نیست، إنکار من دشوار نیست

اصلا "منی"در کار نیست،امنم حصارت نیستم

 

 

افشین یداللهی