شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست - سورنا جوکار

روی لب های تو وقتی ردی از لبخند نیست

در وجودم سنگ روی سنگ دیگر بند نیست

 

اخم هایت را کمی وا کن که تاب آوردنش

در توان شانه های خسته ی الوند نیست

 

خواجه ی قاجار اگر چشم کسی را کور کرد

قصه اش آنچه مورخ ها به ما گفتند نیست،

 

خواست تا از چشم زخم دشمنان حفظت کند

خوب می دانست کار آتش و اسپند نیست

 

آنقدر شیرین زبانی کار دستم داده ای

قند خون از خوردن ِ بیش از نیاز ِ قند نیست

 

ای تنت شیراز راز آلود فتحت می کنم

گرچه در رگ هام خون پادشاه زند نیست

 

 

سورنا جوکار