شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

چشم هایش شروع واقعه بود - علیرضا آذر


چشم هایش شروع واقعه بود / آسمانــــی درون آنهــــــا، من

در صدایش پرنده می رقصید / بر تنش عطر خـــوب آویشن

باز گوشواره هـــــای گیلاســـی / پشتِ گوشش شلوغ می کردند

دست هــــای کمندِ نیلوفر / سینه ریزی ظریف بر گردن

 

احتمـــــالا غریبــــــه مـی آمد / از خیابان به شرم رد می شد

دختـــــر پا بـــه راهِ دیروزی / هیکلِ رو به راهِ حالا/ زن

در قطاری که صبـــح آمده بود / دشت هایی وسیع جا ماندند

شهر از این زاویه قفس می شد / زیــر پاهــای گــرمِ در رفتن

 

پشت سر لاشه های پل بر پل / پیشِ رو کـــوره راهِ سردرگم

مثل یک مادیـــانِ ناآرام / در خیابان سایه و روشن

در خیـالش قطار  مردی  بود / بی حیا،بی لباس،بی هر چیز

در خیالش عروس خواهد شد / تـــوی هر کوپه کوپــه آبستن

 

سارقانی که دست می بردند / سیب سرخ از حصــــار بردارند

دکمه هایی که حیف می مردند / روی دنیــای زیـــر ِ پیــراهن

مردمانـــی کـــه توی  پنجره ها / در پیِ هرچه لخت می گشتند

پیش چشمانِ گردشان اینک / فرصتــی داغ بود و طعمِ بدن

 

آسمان با گُـروم گرومب خودش / عکس هایی فجیع می انداخت

چکه های غلیظِ خون افتاد / از کجــا روی صورتِ دامن

او مسافر نبود اما باز / منتظر تا قطار برگردد

مثل حالا که داشت برمی گشت / تـن تَ تَـن تـن  تَ تـن

 

سوتِ کمرنگِ سرد می آمد / تیـــر غیبی تَلَق تلق در راه

خاطراتی که داشت قِل می خورد / روی تصویــر ریــل ِ راه آهـــــن

توی چشمِ فلان فلان شده اش / آسمانـــی برای ماندن نیست

زندگی بود و آخرین شِیهه / مادیـــــانی در انتظار ِ تِــرن



علیرضا آذر


مادیان


دانلود دکلمه