شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

هی خودم را از بخار شیشه - نوشین جمشیدی


هی خودم را از بخار شیشه

پس می گیرم

باز پیدا می شوم کم ... کم .

انگار یکی مرا

از ته دل آه می کشد

جایی !

 

انگار باران روی شیشه راه می رود

که بگوید ... ببین

من قدم های تو را

راه می روم ،

 هنوز .

 

انگار کسی می خواهد باز

 گُمم نکند .

انگار که ... اصلا ،

 نه انگار که !

 

نوشین جمشیدی