شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

آهندل خودشیفته‌ی کافر مغرور - سجّاد سامانی

آهندل خودشیفته‌ی کافر مغرور

دور است که یادی کند از عاشق مهجور ...

 

می‌گفت: در این شهر، که دلباخته‌ام نیست؟

آنقدر که محبوبم و آنقدر که مشهور

 

گفتم که تو منظور من از اینهمه شعری

مغرور، نگاهی به من انداخت که: منظور؟!

 

من شاعر دوران کهن بودم و آن مست

آمد به مزار من و برخاستم از گور

 

بار دگرش دیدم و در نامه نوشتم:

نزدیک رقیبانی و می‌بوسمت از‌ دور ...

 

بر عاشق دل‌نازک خود رحم نکردی

آهندل خودشیفته‌ی کافر مغرور!

 

سجّاد سامانی