شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام - سیدعلی صالحی

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام

اسامی آسان کسانم را

نامم را ، دریا و رنگ روسری ترا ، ری‌را

دیگر چیزی به ذهنم نمی‌رسد

حتی همان چند چراغ دور

که در خواب مسافرانْ مرده بودند

من راه خانه‌ام را گم کرده‌ام آقایان

چرا می‌پرسید از پروانه و خیزران چه خبر

چه ربطی میان پروانه و خیزران دیده‌اید

شما کیستید

از کجا آمده‌اید

کی از راه رسیده‌اید

چرا بی‌چراغ سخن می‌گوئید

این همه علامت سوال برای چیست

مگر من آشنای شمایم

که به آن سوی کوچه دعوتم می‌کنید ؟

من که کاری نکرده‌ام

فقط از میان تمام نامها

نمی‌دانم از چه " ری‌را " را فراموش نکرده‌ام

 

 

آیا قناعت به سهم ستاره از نشانیِ راه

چیزی از جُرم رفتن به سوی رویا را کم نخواهد کرد ؟

 

 

من راهِ خانه‌ام را گم کرده‌ام بانو

شما ، بانوْ که آشنای همه‌ی آوازهای روزگار منید

آیا آرزوهای مرا در خواب نی‌لبکی شکسته ندیدید

می‌گویند در کوی شما

هر کودکی که در آن دمیده ، از سنگ ،‌ ناله و

از ستاره ، هق‌هقِ گریه شنیده است

چه حوصله‌ئی ری‌را

بگو رهایم کنند ،‌ بگو راه خانه‌ام را به یاد خواهم آورد

می‌خواهم به جایی دور خیره شوم

می‌خواهم سیگاری بگیرانم

می‌خواهم یک‌لحظه به این لحظه بیندیشم

 

 

آیا میان آن همه اتفاق

من از سرِ اتفاق زنده‌ام هنوز !؟


سیدعلی صالحی