شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

شناور سوی ساحل‌های ناپیدا - سیاوش کسرایی


شناور سوی ساحل‌های ناپیدا

دو موج رهگذر بودیم

دو موج همسفر بودیم

گریز ما

نیاز ما

نشیب ما

فراز ما

شتاب شاد ما، با هم

تلاش پاک ما، توأم

چه جنبش‌ها که ما را بود روی پرده‌ی دریا.

 

شبی در گردبادی تند، روی قله‌ی خیزاب

رها شد او ز آغوشم

جدا ماندم ز دامانش

گسست و ریخت مروارید بی‌پیوندمان بر آب.

از آن پس در پی همزاد ناپیدا

بر این دریای بی‌خورشید

که روزی شب‌چراغش بود و می‌تابید

به هر ره می‌روم نالان

به هر سو می‌دوم تنها.

 

 

سیاوش کسرایی