شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مُردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید - شفیعی کدکنی


مُردم از درد و به گوش تو فغانم نرسید

جان زکف رفت و به لب راز نهانم نرسید


گرچه افروختم و سوختم و دود شدم

شِکوه از دست تو هرگز به زبانم نرسید


به امید تو چو آیینه نشستم همه عمر

گرد راه تو به چشم نگرانم نرسید


غنچه‌ای بودم و پرپر شدم از باد بهار

شادم از بخت که فرصت به خزانم نرسید


منِ از پای در افتاده به وصلت چه رسم

که به دامان تو این اشک روانم نرسید


آه ! آن روز که دادم به تو آیینه دل

از تو این سنگ‌دلی‌ها به گمانم نرسید


عشق پاک من و تو قصه‌ی خورشید و گل است

که به گلبرگ تو ای غنچه لبانم نرسید...



شفیعی کدکنی