شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

شب آن شب، عشق پرمی زد میان کوچه بازارم - نجمه زارع


شب آن شب، عشق پرمی زد میان کوچه بازارم

تو را در کوچه می دیدم که پا در کوچه بگذارم

 

به یادم هست باران شد تو این را هم نفهمیدی

و من آرام رفتم تا ، برایت چتر بردارم

 

تو می لرزیدی و دستم ، چه عاجز می شدم وقتی

تورا می خواست بنویسد، بروی صفحه، خودکارم

 

میان خویش گم بودی، میان عشق و دلتنگی

گمانم صبح فهمیدی که من آن سوی دیوارم

 

هوا تاریک تر میشد، تو زیر ماه می خواندی

"مراعهدی ست باجانان که تاجان دربدن دارم ..."

 

چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم

فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم

 

از آن پس هرشب این کوچه طنین عشق را دارد

تو آن سو شعر می خوانی، من این سو از تو سرشارم

 

سحر از راه می آید تو در خورشید می گنجی

و من هرروز مجبورم، زمان را بی تو بشمارم

 

شبانگاهان که برگردی به سویت بازمی گردم

اگرچه گفته ام هرشب،که این هست آخرین بارم...

 

نجمه زارع