شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

سازهای غربت - شهیار قنبری


سازهای غربت ، سازهای ناکوک

شعر، بادامی تلخ ، سوگوار دلپوک

برگها زرد زرد ، وقتی هوا نیست

بوسه سردٿ سرد ، صدا صدا نیست

زخم هم... چه.... بیهوش ، هیچ کس با ما نیست

شب چنان تیره ، که شب پیدا نیست

شب هم پیدا نیست،

شب هم پیدا نیست….

عشق اما پیداست

عشق اما پیداست

حرٿ حرٿٿ ٿرداست

کارٿ بچه هاست

طاق ها بی کاشی ، راه ها مثل هم

حرف ها شاعر کش ، بغض ها بی شبنم

دست ها افتاده ، سرها خمیده

چشم ها خشکیده، عطرها پریده

ماه هم دوره دور ، آه اما نزدیک

روز هم بی روزن ، سرد ، سرد و تاریک

چه سرد و تاریک، چه سرد و تاریک

عشق اما پیداست

عشق اما پیداست

حرف حرف فرداست

کار بچه هاست

دستٿ نقاش از همه تنها تر ، پرده ها را شسته زیر باران

آخرین شاعر پرید و دود شد ، شعرش از هر دشنه ای آویزان

شاپرک افتاده در جوهردان ، یاس بی سر، وقف مرهم گاه

ای یقین سبز مثل معجزه ، سایه ی آمدن تو در راه

 

روز باید باشد

 

روز باید باشد.....

 

عشق اما پیداست ….

 

عشق اما پیداست .


شهیار قنبری