شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دلواپسِ - پوریا شیرانی


در خنده ی دلواپسِ تو، ترس جهان بود

دلنازکی و گریه ی من نیز از آن بود

 

روزی که تو را دیدم از این پنجره ی باز

باد خنکی جانب موهات وزان بود *

□ □

 

شیرین سخنی های تو تلخی مرا برد

گویی که رطب جای زبانت به دهان بود

 

بوسیدن لبهای تو در لحظه ی افطار

تنها هوسم هر شب ماه رمضان بود

 

بیمار نبودم ولی از شوقِ تو، در من

عادت به خیالات شبیه سرطان بود

 

آن چیز که دستان تو را داد به دستم

نجوای دلی غمزده هنگام اذان بود.

□ □ □ □

 

شهر من و تو قصه ی بی عشق نمی گفت

در شاهرگِ خاطره هایش هیجان بود

 

از شایعه ی رفتن تو شهر به هم ریخت

چیزی که فقط بی حرکت ماند، زمان بود!

 

حتا نفسِ زنده ترین رود جهان هم

از ترس خداحافطی ات در نوسان بود

 

سرهای درختان همگی سمت تو چرخید

پایِ تو که در رفتن از این شهر دوان بود

 

دیگر نه سرودی و نه رودی و نه بودی

تا بود همین بود که تقدیر، همان بود

□ □

 

در شهر من از آمد و شد غلغله ای بود

تا خنده ی تو جاذبه ی نصف جهان بود

 

پوریا شیرانی