شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن - حامد عسکری


دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن

به از آن است که در دام نگاه افتادن

 سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟

تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن

لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه

چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟

آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است    :

پنجه بر خالی و در حسرت ماه... افتادن

 با دلی پاک، دلی مثل پر قو سخت است

سر و کارت به خط و چشم سیاه افتادن

من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل

قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن

عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد

سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن

  

حامد عسکری