شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

خورشید پشت پنجره ی پلک های من - نجمه زارع‌


خورشید پشت پنجره ی پلک های من

من خسته ام! طلوع کن امشب برای من

 

می ریزم آنچه هست برایم به پای تو

حالا بریز هستی خود را به پای من

 

وقتی تو دل خوشی همه ی شهر دلخوشند

خوش باش هم به جای خودت هم به جای من

 

تو انعکاس من شده ای... کوه ها هنوز

تکرار می کنند تو را در صدای من

 

آهسته تر! که عشق تو جرم است هیچکس

در شهر نیست باخبر از ماجرای من

 

شاید که ای غریبه تو همزاد با منی...

من ، تو، چقدر مثل تو هستم! خدای من!!

 

نجمه زارع‌