شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

برف و کاج - مژگان عباسلو


بر سرت گرد نقره پاشیدند، مثل برف نشسته بر کاجی

مو به مو شرح جنگ‌های تو‌اند، پادشاهی اگرچه بی تاجی

 

از فتوحات رفته می‌گویند، از شکستی که خورده‌ای از عشق

در دلت گریه‌های مجنون است، در سرت نعره‌های حلاجی

 

تار و پودی به قیمت یک عمر، دار قالی نه! دار دنیا بود

بافت و بافت و بافت و بافت دست تقدیر مثل نساجی

 

غیر عزت چه خواست هرکه نخواست؟ غیر عزت چه داشت هرکه نداشت؟

تو عزیز منی هنوز هنوز به چه چیزی هنوز محتاجی؟

 

که توانسته با خودش ببرد همه‌ی آب‌های دریا را؟

من به یک اخم از تو خرسندم، صخره ام دلخوشم به امواجی

 

سخت و سنگین اگرچه می گذرد این زمستان سرد و طولانی

من که پشتم به بودنت گرم است، تو بگو چند مرده حلاجی؟

 

مژگان عباسلو