شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

این منم در آینه، یا تویی برابرم؟ - قیصر امین پور

این منم در آینه، یا تویی برابرم؟

ای ضمیر مشترک، ای خودِ فراترم!

 

در من این غریبه کیست؟ باورم نمی‌شود

خوب می‌شناسمت، در خودم که بنگرم

 

این تویی، خود تویی، در پس نقاب من

ای مسیح مهربان، زیر نام قیصرم!

 

 ای فزون‌تر از زمان، دور پادشاهی‌ام!

ای فراتر از زمین، مرزهای کشورم!

 

نقطه‌نقطه، خط ‌به‌خط، صفحه‌صفحه، برگ‌برگ

خطّ رد پای توست، سطرسطر دفترم

 

قوم و خویش من همه از قبیله‌ی غمند

عشق خواهر من است، درد هم برادرم

 

سال‌ها دویده‌ام از پی خودم، ولی

تا به خود رسیده‌ام، دیده‌ام که دیگرم

 

دربه‌در به هرطرف، بی‌نشان و بی‌هدف

گم شده چو کودکی در هوای مادرم

 

 از هزار آینه توبه‌تو گذشته‌ام

می‌روم که خویش را با خودم بیاورم

 

با خودم چه کرده‌ام؟ من چگونه گم شدم؟

باز می‌رسم به خود، از خودم که بگذرم؟

 

دیگران اگر که خوب، یا خدا نکرده بد

خوب، من چه کرده‌ام؟ شاعرم که شاعرم!

 

راستی چه کرده‌ام؟ شاعری که کار نیست

کار چیزی دیگری است، من به فکر دیگرم!

 

قیصر امین پور