شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

اینک این من - حسین منزوی


اینک این من : سر به سودای پریشانی نهاده

داغ نامت را نشان کرده ٬ به پیشانی نهاده

گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران

مثل برجی خسته ٬ برجی رو به ویرانی نهاده

 

از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم ؟

با دل ــ این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده ــ

 

تا که بیدارش کند ٬ کی ؟ بخت من اکنون که خواب است ٬

سر به بالین شبی تاریک و طولانی نهاده

 

ذرّه ‌ذرّه می روم تحلیل ٬ سنگ ساحلم من

خویش را در معرض امواج توفانی نهاده

 

شاعرم من یا تو ؟ ای چشمان تو امضای خود را

پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده

 

حسین منزوی

اینک این من : سر به سودای پریشانی نهاده - حسین منزوی


اینک این من : سر به سودای پریشانی نهاده

داغ نامت را نشان کرده  ، به پیشانی نهاده


گریه ام را می خورم زیرا که می ترسم ز باران

مثل برجی خسته ، برجی رو به ویرانی نهاده


از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟

با دل -این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده -


تا که بیدارش کند کی؟بخت من اکنون که خوابست

سر به بالین شبی تاریک وطولانی نهاده


ذره ذره می روم تحلیل سنگ ساحلم من

خویش را در معرض امواج طوفانی نهاده


شاعرم من یا تو ؟ ای چشمان تو امضای خود را

پای هر یک زین غزل های سلیمانی نهاده

 

حسین منزوی