شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

آفتاب های همیشه - آیدا شاملو





دانلود



اشتیاق

اگر زمان و مکان در اختیارما بود، ده سال پیش از طوفان نوح عاشقت میشدم...

و تو میتوانستی تا قیامت برایم ناز کنی...

یکصد سال به ستایش چشمانت میگذشت

و سی هزار سال صرف ستایش تنت ...

و تازه در پایان عمر به دلت راه میافتم...

بی خوابی

در این هزار توی مست بازتاب تو هست


درنگ

کیستی که من

اینگونه

به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم،

کلید خانه ام را

در دستت می گذارم،

نان شادی های هایم را

با تو قسمت می کنم،

به کنارت می نشینم و بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم؟

کیستی که من

این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟


چرخه

بهای هر لحظه وجد را باید با رنج درون پرداخت

به نسبتی سخت و لرزآور

به میزان آن اشک

بهای هر ساعت دلپذیر را

باسختی دلگزای سالها

پشیز های تلخ و پر رشک

خزانه های سرشار اشک


آفتاب های همیشه

میان آفتاب های همیشه

زیبایی تو

لنگری ست

نگاهت

شکست ستم گری ست

و چشمانت

با من گفتند

که فردا

روز دیگری ست.


سرچشمه

در تاریکی چشمانت را جستم ،

در تاریکی چشمانت را یافتم

و شبم پر ستاره شد ...


شبانه

یله

بر نازکای چمن

رها شده باشی

پا در خنکای شوخ چشمه ای

و زنجره

زنجیره ی بلورین صدایش را ببافد

در تجرد شب

واپسین وحشت جانت

ناآگاهی از سر نوشت ستاره باشد

غم سنگینت

تلخی ساقه ی علفی که به دندان می فشری

همچون حبابی نا پایدار

تصویر کامل گنبد آسمان باشی

و روئینه

به جادویی که اسفندیار

مسیر سوزان شهابی

خط رحیل به چشمت زند

و ایمن تر کنج گمانت

به خیال سست یکی تلنگر

آبگینه ی عمرت

خاموش

در هم شکند.


تلافی

تو کجایی؟

در گستره بی مرز این جهان

تو کجایی؟

من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام:

کنارتو.

تو کجایی؟

در گستره ناپاک این جهان

تو کجایی؟

من در پاک ترین مقام جهان ایستاده ام:

بر سبزه شور این رود بزرگ که می سراید برای تو.


استخر آرام خورشید

تو ان سان بهارانه از راه می رسی

که راهها می شتابند و از قدومت گل می طلبند

بر فراز درخت پر رازی که تو خود هستی

عشق از بال اشیانها به پا می کند

تو تمامی چشم انداز هستی

استخر ارام خورشید

و ابی اسمان در چشمان یگانه توست ...


ترانه ی خوابگون

من گونه ام را به گونه ی شب نهادم

و صدای گرم و زنگ دار تو را شنیدم

زیرا که انگشتانم به دور انگشتان مه معلق در فضا پیچیده شد

و من رایحه ی حضور پر راز بی نظم تو را به نزد خود کشاندم