شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

رک بگویم... از همه رنجیده ام! - فریدون مشیری

رک بگویم... از همه رنجیده ام!

از غریب و آشنا ترسیده ام

 

با مرام و معرفت بیگانه اند

من به هر ساز ی که شد رقصیده ام

 

در زمستانِِ سکوتم بارها...

با نگاه سردتان لرزیده ام

 

رد پای مهربانی نیست...نیست

من تمام کوچه را گردیده ام

 

سالها از بس که خوش بین بوده ام...

هر کلاغی را کبوتر دیده ام

 

وزن احساس شما را بارها...

با ترازوی خودم سنجیده ام

 

بی خیال سردی آغوشها...

من به آغوش خودم چسبیده ام

 

من شما را بارها و بارها...

لا به لای هر دعا بخشیده ام

 

مقصد من نا کجای قصه هاست

از تمام جاده ها پرسیده ام

 

میروم باواژه ها سر میکنم

دامن از خاک شما بر چیده ام

 

من تمام گریه هایم را شبی...

لا به لای واژه ها خندیده ام

 

فریدون مشیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.