شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

به فریاد آوری ای درد، پیران را، جوانان را - مرتضی لطفی


به فریاد آوری ای درد، پیران را، جوانان را

ولی خاموش سوزد شعله ات ما بی زبانان را

 

به امیدی که گاهی تیر آهی را نشانی هست

به صف کردیم در پیکار با غم، قدکمانان را

 

نباید یاخت دستی از طلب سوی کسی اینجا

که در پا بشکنند این خلق، دست ناتوانان را

 

عجب دوری! گدا را نیست امیدی به شاهانش

که می دزدند شاهان از سر خوان گدا نان را

 

نمی گویم که در پس کوچه ی شب، پاسبانی نیست

ولی صد دیده‌بان باید که پاید پاسبانان را

 

غریبم آنچنان در جمع کفار و مسلمانان

که هر سو می دوم رم می دهم اینان و آنان را

 

شبیه چاه بی آبم که در راه بیابانی

اگر چه می کشانم، می پرانم کاروانان را

 

چرا از وحشت تنهایی ام جان بر نمی آید؟

الهی چیست چاره در بلایا سخت جانان را؟

 

مرتضی لطفی

 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.