شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

پله ها در پیش رویم ، یک به یک دیوار شد - حسین منزوی


پله ها در پیش رویم ، یک به یک دیوار شد

زیر هر سقفی که رفتم ، بر سرم آوار شد

 

خرق عادت کردم اما بر علیه خویشتن

تا به گرد گردنم پیچد ، عصایم مار شد

 

اژدهای خفته‌ای بود ، آن زمین استوار

زیر پایم ناگه از خواب قرون ، بیدار شد

 

مرغ دست‌آموز خوشخوان کرکسی شد لاشه‌خوار

و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد

 

گل فراموشی و هر گلبانگ ، خاموشی گرفت

بس که در گلشن ، شبیخون خزان ، تکرار شد

 

تا بیاویزند از اینان ، آرزوهای مرا

جا به جا در باغ ویران هر درختی دار شد

 

زندگی با تو چه کرد ، ای عاشق شاعر ! مگر

کان دل پر آرزو ، از آرزو ، بیزار شد

 

بسته خواهد ماند این در ، همچنان تا جاودان

گرچه بر وی کوبه‌های مشت مان رگبار شد

 

زهره ی سقراط با ما نیست رویاروی مرگ

ورنه جام روزگار ، از شوکران سرشار شد

 

 

حسین منزوی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.