شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

باز هجر یار دامانم گرفت - عراقی


باز هجر یار دامانم گرفت

باز دست غم گریبانم گرفت

چنگ در دامان وصلش می‌زدم

هجرش اندر تاخت، دامانم گرفت

جان ز تن از غصه بیرون خواست شد

محنت آمد، دامن جانم گرفت

در جهان یک دم نبودم شادمان

زان زمان کاندوه جانانم گرفت

آتش سوداش ناگه شعله زد

در دل غمگین حیرانم گرفت

تا چه بد کردم؟ که بد شد حال من

هرچه کردم عاقبت آنم گرفت

 

عراقی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.