شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

بیست و ششم آبان - شمس لنگرودی


ساعت

دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز

بیست و ششم آبان .

 

آفریدگارا

بگذار

دهان تو را ببوسم

غبار ستاره ها را از پلک فرشتگانت بروبم

کف خانه ات را

با دمب بریده ی شیطان جارو کنم

متولد شدم

در مرز نازک نیستی

سگ های شما

از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .

 

پروردگارا

نه درخت گیلاس ، نه شراب به

از سر اشتباهی

آتش را

به نطفه های فرشته یی آمیختی

و مرا آفریدی .

 

 اما تو به من نفس بخشیدی عشق من !

دهانم را تو گشودی

و بال مرا که نازک و پرپری بود

تو به پولادی از حریر

 مبدل کردی .

 

سپاسگزارم خدای من

خنده را

برای دهان او

او را

به خاطر من

و مرا

به نیت گم شدن آفریدی .

 

شمس لنگرودی



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.