شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

بیست و چهار سال پیش - علیرضا روشن

بیست و چهار سال پیش، یک روز اردیبهشتى پاک، ساعت  یک و نیم ظهر، کاسه ى پونه هاى ساییده از دست زنم افتاد و کاسه شکست و پونه ها پخش شد و از تکه هاى کاسه ى صد تکه شده، یک تکه اش سر خورد رفت زیر کابینت و بعد زنم افتاد زمین و به صورت خورد به سرامیک هاى کف آشپزخانه و براى همیشه به همان یک تکه از کاسه که زیر کابینت رفته بود، خیره شد.
ما بچه نداشتیم و زنم که مرد، تنهایی را ترجیح دادم، تا نیم ساعت پیش که از اداره برگشتم خانه و نمى دانم چه خبطى بود که زنگ خانه ام را زدم، در حالى که هم کلید داشتم و هم در خانه کسى نبود. مادرم مرده بود و بچه نداشتم و پدرم قبل از مادرم از دنیا رفته بود و یک خواهر داشتم، فقط، که او هم ایران نبود.
یک لحظه یاد زنم افتادم و غمگین، کلید را به قفل انداختم که از پشت آیفون صدایى زنانه گفت:
- بله؟
فکر کردم زنگ خانه همسایه ها را زده ام. دستپاچه گفتم:
- ببخشید اشتباه زنگ زدم
صداى زنانه، گفت:
- احمد تویى؟
ترس نبود، نگرانى بود. چه کسى توى خانه ام بود؟ خواهرم؟ او که کلید نداشت؟ بیست و چهار سال از مرگ همسرم گذشته بود و شب هاى زیادى و روزهاى زیادى، زیر لحاف، توى مترو، صداش در گوشم مى پیچید که مى گفت: سلام احمد. چایى مى خورى؟ بریم بیرون؟ حالم بده، قلبم درد مى کنه و ... صدا، صداى زنم نبود. من لحن و رنگ صداى او را، حتى اگر بعد از بیست و چهار سال، ناگهان در شلوغى یک بازار صدایم مى کرد، مى شناختم. 
جواب ندادم. قفل را باز کردم و بالا رفتم. پشت در خانه کمى درنگ کردم و بعد در را باز کردم. توى راهرو کسى نبود. صداى تیک تیک ساعت مى آمد. در پذیرایی هم کسى نود. اما در آشپزخانه، خودش بود؛ زنم. پشت میز نشسته بود، با مادرم، و پدرم. غذا درست کرده بود. ماست و پونه درست کرده بود. گریان گفتم:
- مهناز، مهناز، مامان، بابا
همه شان خندیدند، به گریه ى من، و گفتند:
- گریه نکن، بیا غذا بخور
بغلشان کردم. پشت میز نشستم. زنم گفت:
- مى بینى احمد؟ بالاخره ماست و پونه درست کردم
قاشق برداشتم در ماست فرو کردم اما ناگهان کاسه سر خورد و افتاد و شکست. بعد هم خودم افتادم. الان به تکه ى شکسته ى کاسه ى ماست نگاه مى کنم که زیر میز افتاده، کنار پاى قشنگ مهناز. دلم مى خواهد خودم را بکشم سمت پاهاى مهناز، انگشت هاى قشنگش را ببوسم، اما خیلى خسته ام. چشم هام را نمى توانم باز نگه دارم.

علیرضا روشن

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.