شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

پیاده رو - مژگان عباسلو


با ابرها چه غصه‌ی پنهانی‌ست؟

این عصرِ چندشنبه‌ی بارانی‌ست؟

 

با چتر آمدی و نفهمیدی

دنیا که زیرِ چترِ تو تنها نیست!

 

من خسته‌ام، پیاده‌رویی خیسم

داغم همیشه در دلِ پیشانی‌ست

 

وقتی که عاشقی سرِ هر کوچه

بازیِ بچّه‌های دبستانی‌ست

 

وقتی که می‌بُرند مدام از هم

این عشق نیست، چاقوی زنجانی‌ست

 

تو رفته‌ای پیاده‌رَوی اما

در سینه‌ی پیاده‌رو توفانی‌ست:

 

ای سایه‌ای که از سرِ من کم شد

من طاقتم به قدرِ تو طولانی‌ست!

 

 

مژگان عباسلو



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.