شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد - کاظم بهمنی

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد

عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد

 زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد


ایستاده ای لبه ی زندگیم، از این روست

هر کسی رفت سراغت نفسم بند آمد


مو زدی شانه و ناخواسته عطری برخواست

مثل گلهای اتاقت نفسم بند آمد


موقع گفتن این شعر کمی ترسیدم

خوش نیاید به مذاقت، نفســـــ....


کاظم بهمنی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.