شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مرگ

 

می ایی و من می روم ای مرد دیگر

چون تیرگی از بیخ گوش صبحگاهی

می ایی و من می روم ، زیباست ، زیباست

باران نرمی بر غبار کوره راهی

دشت بلاخیز غریب تفته ای بود

هر تپه ای چون طاولی چرکین بر آن دشت

ما سوختیم و خیمه برکندیم و رفتیم

اینک ، تو می ایی برای سیر و گلگشت

حلاج ها ، بر دار ، رقصیدند و رفتند

شیطان حدایی کرد در این خک سوزان

این قصر عاج افتخار آمیز تاریخ

بر پاستی ، از استخوان تیره روزان

تابوت خون آلود من گهواره ی توست

جنباندت دست پلید پیر تقدیر

هشدار یک دنیا فریب و رنگ و بازیست

روزی شنیدی گر کسی می گفت : تدبیر

می ایید و من می روم

بدرود

بدرود

چیزی نیاوردیم و چیزی هم نبردیم

بیهوده بودن ، تلخ دردی بود ، اما

اما ... چه دردانگیز ما بیهوده مردیم


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.