شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

نامه های احمد شاملو به آیدا - 9


آیدای کوچولوی من!

آن قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می افتم!

زندگی من دیگر چیزی به جز تو نیست. خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم. 

چهره ات تمام زندگی مرا در آینه ی واقعیت منعکس می کند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه می ماند!

تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند.

همه ی شادی هایم در یک لبخند تو خلاصه می شود؛ و کافی است

 که تو قیافه ناشادی بگیری تا من همه ی شادی ها و خوش بختی های دنیا را در خطوط درهم فشرده ی آن، 

-چهره ای که خدا می داند چقدر دوستش می دارم- گم کنم!

شب پنجشنبه، 29 شهریور 1341

 

از نامه های  احمد شاملو  به آیدا

 

(گزیده ای از "آیدا، تپش های قلبم" / بخش پایانی)

کتاب: مثل خون در رگ های من

نامه های احمد شاملو به آیدا



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.