شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

آفتاب می شود

شهر من !

که چند لکه ابر تیره روز بی حیا

آسمان آبی تو را

لکه دار کرده اند

شهر من !

که باغ های سیب و سبری و گلابی تو را

عده ای تبر به دست

سوگوار کرده اند

*

گرچه دورم از تو دور

شک ندارم این که مردم نجیب تو

از تو دل نمی کنند

شک ندارم این که باغ های سیب تو

نام روشن تو را

در جهان دوباره می پراکنند

*

 شک ندارم این که کوه ها دوباره هیبت تورا

شکوهمند می کنند

شک ندارم این که مردهای مرد

باز هم تو را

 سربلند می کنند

*

کوه سرد سر به زیری ات

قطره قطره آب می شود

شهر من بخند وباز هم بخند

شک ندارم این که :

آفتاب می شود ....



سعید بیابانکی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.