شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم - سجاد سامانی

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم

ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم

 

مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند

خود ولی در دستهای دیگران زندانیم

 

بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم

سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم

 

می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع

هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم

 

هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد

عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم

 

سجاد سامانی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.