شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا - کاظم بهمنی

 

تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا

بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا

 

ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت

کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا

 

آمدم خوش خط شود تکلیف شبها، آمدم

نور یک فانوس باشم پیش پای روستا

 

 یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند

پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا

 

حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم

قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا

 

کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر

راهیم می کرد قبرستان به جای روستا

 

 قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است

بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا

 

 من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا

 

 

کاظم بهمنی

دانلود دکلمه


کلیپ





درس امروز جدید است - علیرضا آذر





درس امروز جدید است :

 

نفس

      نقطه

            نفس

 

بنویسید پرستو و بخوانید قفس...

 

 

علیرضا آذر

 

دانلود دکلمه علی ایلکا


حس می کنم کنار تو، از خود فرا ترم - اصغر معاذی


حس می کنم کنار تو، از خود فرا ترم

درگیر چشم های تو باشم، رها ترم

 

دلتنگی ام، کم از غم تنهایی تو نیست

من هرچه بی قرارتر...بی صدا ترم

 

گاهی مقابل تو که می ایستم،نرنج

پیش تو از هر آیینه بی ادعاترم

 

قلبی که کنج سینه می زند...تویی

من با غم تو از خود آشنا ترم

 

هر لحظه اتفاق می افتم بدون تو

از مرگ ها و زلزله ها، بی هوا ترم

 

حالم بد است...با تو فقط خوب می شوم

خیلی از آن چه فکر میکنی، مبتلا ترم

  

اصغر معاذی


دانلود دکلمه علی ایلکا



چشمه های خروشان - قیصر امین پور


چشمه های خروشان ترا می شناسند
موجهای پریشان ترا می شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ های بیابان ترا می شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران ترا می شناسند


از نشابور با موجی از لا گذشتی
ای که امواج طوفان ترا می شناسند


اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان ترا می شناسند

کاش من هم عبور ترا دیده بودم
کوچه های خراسان ترا می شناسند


قیصر امین پور


دانلود دکلمه


 

من هستم و دوباره دلی بی قرار تو - رضا قریشی نژاد


من هستم و دوباره دلی بی قرار تو

این کوچه های خسته ی چشم انتظار تو


منظومه ی بلند غزل های ناز من!

خورشید هم ستاره شود در مدار تو


زیبا ترین تغزل بارانی منی

می بالد عاشقانه غزل در بهار تو


عطری نجیب می وزد از واژه های من

هرگز نبوده این همه شعرم دچار تو


بخشیدم عاشقانه دلم را به چشمهات

باشد که بی بهانه شود در کنار تو


جایی که عشق نیز دچار تو می شود

از من عجیب نیست شوم بی قرار تو

 

رضا قریشی نژاد


دانلود دکلمه


 

‍ من شاخه ای پاییزی ام هرگز فراموشم مکن - رزیتا نعمتی


‍ من شاخه ای پاییزی ام هرگز فراموشم مکن

گر چه زمین می ریزی ام هرگز فراموشم مکن


بعد از قسم بر حرمت و پاکی خیلی چیزها

سوگند بر ناچیزی ام هرگز فراموشم مکن


یک جو محبت می دهی صد خوشه گندم میدهم

من فصل حاصلخیزی ام هرگز فراموشم مکن


پشت نقاب خنده ای بیهوده پنهانم مکن

من لحن غم انگیزی ام هرگز فراموشم مکن


من هر چه مولانا شدم او شمس تبریزم نشد

ای شمس ناتبریزی ام هرگز فراموشم مکن


 رزیتا نعمتی

دانلود دکلمه



خواب - حسین سلیمانی

 

ازم پرسید

میدونی غم کی میاد سراغ ادم

گفتم نه

گفت وقتایی که میخواى بخوابی

گفتم اونا که خاطره اس

گفت نه غمه

یه وقتایی با حال خوب میاد

یه وقتایى با یه رنگ شاد میاد

یه وقتایی میخوای بخوابیو به شکل بیخوابی میاد

غمه

مطمئن باش


خنده ام گرفت

گفت: چرا میخندى!؟

گفتم : ... من خیلی غم دارم

گفت از کجا میدونى!؟

- از کجا میدونم؟!!.... همین الان

لبام داره میخنده....اما دلم پر از زخمه

یه چى بگم!؟؟

نامردا شبام بیشتر میان سراغ ادم

مطمئنم امشبم خواب ندارم



حسین سلیمانى


دانلود دکلمه



رفتن ها... - نوشین جمشیدی




رفتن ها...

گاه چقدر خوب اند...

 

انگار سبک می شوی

از خودت...

 

مثل وقتی که رفتم از دلت

مثل روزی که ندیدی ...مرا

 

مثل آوازی که خواندی، آن شب

مثل من که  خندیدم... و نمی دانم ، چرا؟

 

مثل تو که رفتی از یادم،

مثل من که یادت افتادم....

 

 رفتن ها ...گاه چقدر خوب اند

مثل من که باز  هم ...دروغ گفتم....!

 

نوشین جمشیدی


دانلود دکلمه


من مش ممد بودم - علیرضا روشن




مش ممد حسن نهال درختی را کاشت که بار نمى داد. اهل ده گفتند:

- بار نمى ده مشدی 

مش ممد توجه نکرد. خاک پای درخت ریخت. باز گفتند: 

- بار نمى ده. از ما گفتن 

توجه نکرد، آبش داد. گفتند: 

- به خرجت که نمى ره. خود دانی 

و رفتند. 

مش ممد هر روز مى آمد و نهال کوچک را آب مى داد. اهل ده بعد از مدتى ببین خودشان گفتند: 

- نکنه بار بده؟ آبرومون مى ره. 

نهال قد کشید و تنه داد. بزرگ شد، اما از میوه خبری نبود. مش ممد تمام درخت هاش را رها کرده بود اما این یکى را ول کن نبود. صبح و شب به تیمار همین تک درخت مشغول بود. درخت بزرگ و بالغ شده بود اما بار نمى داد. اهل ده گفتند:

- نگفتیم بار نمى ده؟ نگفتیم وقتتو تلف مى کنى؟

درخت های دیگر مش ممد همگى خشک و پوک و کرمو شده بودند. اهل ده مى گفتند:

- خسرالدنیا و الاخره که مى گن تویی. هر چی داشتى از بین بردی چسبیدی به اونی که تو زرد از آب دراومده 

مش ممد توجه نکرد. کود پای درخت ریخت و خاک دورش را بیل برگردان کرد. آفتاب داشت غروب مى کرد. دهاتى ها رفتند. مش ممد سر بیلش را فرو کرد تو خاک. نشست و به درخت تکیه داد. درخت به حرف آمد: 

- از این همه حرف و نیش زبون خسته نشدی مش ممد؟ 

مش ممد چیزی نگفت. به غروب نگاه مى کرد. درخت گفت:

- منم که بار ندادم. واسه چی عمرتو پای من تلف کردی؟

مش ممد بلند شد. بیل را از زمین بیرون کشید و به دوش گرفت. گفت: 

- ولت کنم برم؟ 

درخت گفت: 

- نه! 

مش ممد گفت: 

- واسه چى نه؟ 

درخت گفت: 

- چون مى خوامت 

مش ممد گفت: 

- مى گم یکى دیگه آبت بده، خاکتو عوض کنه! 

درخت گفت: 

- مشکل من آب و خاک و کود نیست

مش ممد گفت: 

- پس چته؟ 

درخت گفت: 

- من به تو وابسته شدم. بری، رفتم. 

مش ممد سر شست و سبابه اش را به هم نزدیک کرد. نشان درخت داد و گفت:

- یه انقدم به دل بدبخت من فکر کن. روزی که رفتم نهال بگیرم از پیشت رد مى شدم. لباسم گیر کرد به خارت. اومدم جدا کنم، یکى از خارات رفت تو انگشتم. لباسمو جدا کردم. خارو از انگشتم بیرون کشیدم. شب رفتم خونه. لباس سوراخو آویزون کردم به باهوی در. رفتم تو جا. انگشتم مى سوخت. دیدم زخمت به دلم اثر کرده. به خودم گفتم مشدی، یه عمر برا میوه درخت کاشتى، یه بار واسه دلت بکار. صبح برگشتم گرفتمت. من خودتو مى خوام. نه میوه تو. 

درخت شکوفه داد. میوه داد، ناگهان، از تمام شاخه هاش میوه آویزان شد. مش ممد گفت: 

- غمزه واسه یکى دیگه بیا. من دیگه میلی به میوه ندارم. 

درخت گفت: 

- تو آفتاب سایه ى سرت مى شم. تو مهتاب صورتتو با برگام پولک پولک مى کنم 

مش ممد گفت: 

- لازم ندارم 

درخت گفت: 

- یه چی ازم بخواه 

مش ممد گفت: 

- چیزی احتیاج ندارم 

درخت گفت:

- آرزوهاتو برآورده مى کنم

مش ممد گفت: 

- قبلا آرزو کشی کردم

درخت گفت: 

- پس دیگه وقتشه

مش ممد گفت: 

- آره آخریشم بهت مى دم.

و همانجا جان داد و کود ِ درخت شد.

تا آن وقت نام درخت در سکوت ورد زبان و دل مش ممد بود. بعد از آن، نام مش ممد ورد دل درخت شد.



علیرضا روشن


دانلود دکلمه


مرا کم دوست داشته باش - امیلی دیکنسون


مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش !

این وزن آواز من است

عشقی که گرم و شدید است

زود می سوزد و خاموش می شود.

من سرمای تو را نمی خواهم

و نه ضعف یا گستاخی ات را

عشقی که دیر بپاید ، شتابی ندارد

گویی که برای همه ی عمر وقت دارد .

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش  !

این وزن آواز من است

اگر مرا بسیار دوست بداری

شاید حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار

تا عشقت ناگهان به پایان نرسد

من به کم هم قانعم

و اگر عشق تو اندک اما صادقانه باشد من راضی ام

دوستی پایدارتر،از هرچیزی بالاتر است.

مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش.

 

  

 

امیلی دیکنسون

دانلود دکلمه علی ایلکا


 

درد واره ها - قیصر امین پور


دردهای من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن درآورم

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم

 

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

 

دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

 

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند

 

انحنای روح من

شانه های خسته ی غرور من

تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است

کتف گریه های بی بهانه ام

بازوان حس شاعرانه ام

زخم خورده است

 

دردهای پوستی کجا؟

درد دوستی کجا؟

 

این سماجت عجیب

پافشاری شگفت دردهاست

دردهای آشنا

دردهای بومی غریب

دردهای خانگی

دردهای کهنه ی لجوج

 

اولین قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است

دست سرنوشت

خون درد را

با گلم سرشته است

پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟

درد

رنگ و بوی غنچه ی دل است

پس چگونه من

رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

 

دفتر مرا

دست درد می زند ورق

شعر تازه ی مرا

درد گفته است

درد هم شنفته است

پس در این میانه من

از چه حرف می زنم؟

 

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

 

قیصر امین پور


دانلود دکلمه 




داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد - کاظم بهمنی


داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد

داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد


با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛

چای می نوشید و قلب استکان می ایستاد !


در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش

روی سکوی نخست این جهان می ایستاد


یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها

گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد


در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند

ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد!


موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود

هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد


موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود

جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد


•••

از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما

ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد


قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل

باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد …


»ساربان آهسته ران کارام جانم می رود»

نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد!


باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت

باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد …


کاظم بهمنی



دانلود دکلمه

دانلود کلیپ


شبیه معجزه بودی که بعد آمدنت - علی ایلکا




شبیه معجزه بودی که بعد آمدنت 

ستاره های " دلم " در هوای تو بود


تو نیستی که ببینی خیال من هر شب

نشسته در تب شعری که در صدای تو بود


علی ایلکا