شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند - کاظم بهمنی


به رفتن تو سفر نه ، فرار می گویند

به این طریقه ی بازی قمار می گویند


 به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد

هنوز مثل گذشته «نگار» می گویند


اگر چه در پی آهو دویده ام چون شیر

به من اهالی جنگل شکار می گویند


مرا مقایسه با تو بگو کسی نکند

کنار گل مگر از حسن ِ خار می گویند؟


تو رفته ای و نشستم کنار این همدم

به این رفیق قدیمی سه تار می گویند

 

کاظم بهمنی


دل دیوانه که تنگ است ! مراقب باشید - کاظم بهمنی


دل دیوانه که تنگ است ! مراقب باشید

بی جهت در پی جنگ است مراقب باشید

 

از کنارش که گذشتید چرا خندیدید؟

دم دستش پُر سنگ است مراقب باشید!

 

به شما خیره اگر ماند نترسید اما

چشمتان گفت : قشنگ است مراقب باشید

 

جمله ی مبهم اگر گفت به عمقش نروید

توی تنگی که نهنگ است ... مراقب باشید

 

کار بیهوده اگر کرد ملامت نکنید

پیش او فایده ننگ است ، مراقب باشید

 

اگر از جانب معشوق خبر آوردید

دست عاشق که کلنگ است مراقب باشید

 

 کاظم بهمنی


سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد - کاظم بهمنی


سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد

 داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد


 "او" که اخمت را گرفت و خنده تقدیم تو کرد

 آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد


 برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت

 خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد


 چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی

 چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد


  زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟

 دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد

 

کاظم بهمنی

غم مخور ، معشوق اگر امروز و فردا میکند - کاظم بهمنی


غم مخور ، معشوق اگر امروز و فردا میکند

شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند

 

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا میکند

 

جز نوازش شیوه ای دیگر نمیداند نسیم

دکم? پیراهنش را غنچه خود وا میکند

 

روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی ؟

نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند

 

دلبرت هرقدر زیباتر ، غمت هم بیشتر

پشت عاشق را همین آزارها تا میکند

 

از دل همچون زغالم سرمه میسازم که دوست

در دل آیینه دریابد چه با ما میکند

 

نه تبسم ، نه اشاره ، نه سوالی ، هیچ چیز

عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند

 

کاظم بهمنی