شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

سبز - قیصر امین پور


خوشا چون سروها استادنی سبز

خوشا چون برگ‌ها افتادنی سبز

 

خوشا چون گل به فصلی، مردنی سرخ

خوشا در فصل دیگر زادنی سبز

 

*** **** ****

 

خوشا هر باغ را بارانی از سبز

خوشا هر دشت را دامانی از سبز

 

برای هر دریچه سهمی از نور

لب هر پنجره گلدانی از سبز



قیصر امین پور

 

چیستان - قیصر امین پور


ما گنهکاریم، آری، جُرم ما هم عاشقی است

آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست، کیست؟

 

زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است

دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟

 

زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است

بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست

 

زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است

آنکه عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است

 

عشق عینِ آبِ ماهی یا هوای آدم است

می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟

 

تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب

بر در و دیوار می پیچد طنینِ چیست؟ چیست؟...

 

 

قیصر امین پور


رفتار من عادی است - قیصر امین پور


رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان و آشنایان

هرکس مرا می‌بیند

از دور می‌گوید:

این روزها انگار

حال و هوای دیگری داری!

 

اما

من مثل هر روزم

با آن نشانیهای ساده

و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت و آرام

 

این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می‌کنم

از روزهای پیش قدری بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

- از تو چه پنهان -

با سنگها آواز می‌خوانم

و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال، از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

 

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر

گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می‌پرستم

 

از جمله دیشب هم

دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:

من کاملا تعطیل بودم

اول نشستم خوب

جوراب‌هایم را اتو کردم

تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم

با کفش‌هایم گفتگو کردم

و بعد از آن هم

رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم

و سطر سطر نامه‌ها را

دنبال آن افسانه‌ی موهوم

دنبال آن مجهول گشتم

چیزی ندیدم

تنها یکی از نامه‌هایم

بوی غریب و مبهمی می‌داد

انگار

از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه

بوی تمام یاس‌های آسمانی

احساس می‌شد

 

دیشب دوباره

بی تاب در بین درختان تاب خوردم

از نردبان ابرها تا آسمان رفتم

در آسمان گشتم

و جیب‌هایم را

از پاره‌های ابر پر کردم

جای شما خالی!

یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد

یک پاره از مهتاب خوردم

 

دیشب پس از سی سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی میشی است

و بر خلاف سال‌ها پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را

از رنگ آبی دوست‌تر دارم

 

دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ و هیبت آور نیست

 

این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

 

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک

یک روز کامل جشن می‌گیرم

گاهی

صد بار در یک روز می‌میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه‌های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

 

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می‌کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می‌کند

 

اما

غیر از همین حس‌ها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال و هوای ساده و عادی

حال و هوای دیگری

در دل ندارم

رفتار من عادی است



قیصر امین پور

 

تو می توانی ؟ - قیصر امین پور


من سال‌های سال مُردم

 

تا اینکه یک دم زندگی کردم

 

تو می‌توانی

 

یک ذره

 

یک مثقال

 

مثل من بمیری؟



 

قیصر امین پور

 

غروب - قیصر امین پور


تمامی جنگل

 

بر جنازه خورشید

 

نماز می خواند

 

ولی ز خیل درختان _ به رغم باور باد _ در این نماز جماعت

 

یکی به سجده نخواهد نهاد

 

سر بر خاک!

 


قیصر امین پور


اگر عشق نبود - قیصر امین پور


از غم خبری نبود اگر عشق نبود

دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

 

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود

این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود

 

از آینه‌ها غبار خاموشی را

عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

 

در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است

از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

 

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟

دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

 

از دست تو در این همه سرگردانی

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟



قیصر امین پور

 

رفتن ، رسیدن است - قیصر امین پور


موجیم و وصل ما، از خود بریدن است

ساحل بهانه‌ای است، رفتن رسیدن است

 

تا شعله در سریم، پروانه اخگریم

شمعیم و اشک ما، در خود چکیدن است

 

ما مرغ بی پریم، از فوج دیگریم

پرواز بال ما، در خون تپیدن است

 

پر می‌کشیم و بال، بر پرده‌ی خیال

اعجاز ذوق ما، در پر کشیدن است

 

ما هیچ نیستیم، جز سایه‌ای ز خویش

آیین آینه، خود را ندیدن است

 

گفتی مرا بخوان، خواندیم و خامشی

پاسخ همین تو را، تنها شنیدن است

 

بی درد و بی غم است، چیدن رسیده را

خامیم و درد ما، از کال چیدن است

 

قیصر امین پور

 

حسرت پرواز - قیصر امین پور


دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم

 

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

 

 

 

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی

 

سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم

 

 

 

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت

 

نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم

 

 

 

بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت

 

باری، به روزی روزگاری از عبورم

 

 

 

از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد

 

همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

 

 

 

خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم

 

فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم

 

 

 

در حسرت پرواز با مرغابیانم

 

چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم

 

 

 

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد

 

سنگ تمام عشق را بر خاک گورم


 

قیصر امین پور

 

حسرت پرواز - قیصر امین پور


دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم

 

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

 

 

 

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی

 

سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم

 

 

 

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت

 

نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم

 

 

 

بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت

 

باری، به روزی روزگاری از عبورم

 

 

 

از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد

 

همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

 

 

 

خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم

 

فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم

 

 

 

در حسرت پرواز با مرغابیانم

 

چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم

 

 

 

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد

 

سنگ تمام عشق را بر خاک گورم


 

قیصر امین پور

 

شب اسطوره - قیصر امین پور


دور از همه مردم شده ام در خودم امشب    

پیدا شده ام، گم شده ام در خودم امشب

 

لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی     

دریای تلاطم شده ام در خودم امشب

 

در هر نفسم بوی گلی تازه شکفته است      

یک باغ تبسم شده ام در خودم امشب

 

تا نورِ تو تابیده به طور کلماتم      

موسای تکلم شده ام در خودم امشب

 

باریده مگر نم نم نام تو به شعرم      

باران ترنم شده ام در خودم امشب

 

هم دانه دانایی و هم دام هبوطم      

اسطوره گندم شده ام در خودم امشب

 

 

قیصر امین پور


تقصیر عشق بود - قیصر امین پور


باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد

آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد

 

گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت

با رعد سرفه‌های گران سینه صاف کرد

 

تا راز عشق ما به تمامی بیان شود

با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد

 

جایی دگر برای عبادت نیافت عشق

آمد به گرد طایفه‌ی ما طواف کرد

 

اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت

در گوشه‌ای ز مسجد دل اعتکاف کرد

 

تقصیر عشق بود که خون کرد بی‌شمار

باید به بی‌گناهی دل اعتراف کرد

 

 

قیصر امین پور

 

نان ماشینی - قیصر امین پور


آسمان تعطیل است

 

بادها بیکارند

 

ابرها خشک و خسیس

هق هق گریه ی خود را خوردند

من دلم می خواهد

 

دستمالی خیس

 

روی پیشانی تب دار بیابان بکشم

 

دستمالم را اما افسوس

 

نان ماشینی

 

در تصرف دارد

 

......

 

......

 

......

 

آبروی ده ما را بردند!



قیصر امین پور

 

 

هر چه هستی ، باش - قیصر امین پور


با توام

ای لنگر تسکین!

ای تکان‌های دل!

ای آرامش ساحل!

با توام

ای نور!

ای منشور!

ای تمام طیف‌های آفتابی!

ای کبود ِ ارغوانی!

ای بنفشابی!

با توام ای شور، ای دلشوره‌ی شیرین!

با توام

ای شادی غمگین‌!

با توام

ای غم!

غم مبهم!

ای نمی‌دانم!

هر چه هستی باش!

 

اما کاش...

نه، جز اینم آرزویی نیست:

هر چه هستی باش!

اما باش!

 

قیصر امین پور

 

نی نامه - قیصر امین پور


خوشا از دل نم اشکی فشاندن

به آبی آتش دل را نشاندن

 

خوشا زان عشقبازان یاد کردن

زبان را زخمه فریاد کردن

 

خوشا از نی، خوشا از سر سرودن

خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

 

نوای نی نوایی آتشین است

بگو از سر بگیرد، دلنشین است

 

نوای نی، نوای بی نوایی است

هوای ناله هایش، نینوایی است

 

نوای نی دوای هر دل تنگ

شفای خواب گُل، بیماری سنگ

 

قلم، تصویر جانکاهی است از دل

عَلَم، تمثیل کوتاهی است از نی

 

خدا چون دست بر لوح و قلم زد

سر او را به خط نی رقم زد

 

دل نی ناله ها دارد از آن روز

از آن روز است نی را ناله پر سوز

 

چه رفت آن روز در اندیشه نی

که اینسان شد پریشان بیشه نی؟

 

سری سرمست شور و بی قراری

چو مجنون در هوای نی سواری

 

پر از عشق نیستان سینه او

غم غربت، غم دیرینه او

 

غم نی بند بند پیکر اوست

هوای آن نیستان در سر اوست

 

دلش را با غریبی، آشنایی است

به هم اعضای او وصل از جدایی است

 

سرش بر نی، تنش در قعر گودال

ادب را گه الف گردید، گه دال

 

ره نی پیچ و خم بسیار دارد

نوایش زیر و بم بسیار دارد

 

سری بر نیزه ای منزل به منزل

به همراهش هزاران کاروان دل

 

چگونه پا ز گِل بر دارد اشتر

که با خود باری از سر دارد اشتر؟

 

گران باری به محمل بود بر نی

نه از سر، باری از دل بود بر نی

 

چو از جان پیش پای عشق سر داد

سرش بر نی، نوای عشق سر داد

 

به روی نیزه و شیرین زبانی!

عجب نبود ز نی شکر فشانی

 

اگر نی پرده ای دیگر بخواند

نیستان را به آتش میکشاند

 

سزد گر چشم ها در خون نشیند

چو دریا را به روی نیزه بیند

 

شگفتا بی سر و سامانی عشق!

به روی نیزه سرگردانی عشق!

 

ز دست عشق عالم در هیاهوست

تمام فتنه ها زیر سر اوست

 

 

قیصر امین پور



استحاله - قیصر امین پور


در سال صرفه جویی لبخند

پروانه های رنگ پریده

روی لبان ما

پرپر زدند

لبخند ما

به زخم بدل شد

و زخم هایمان

تا استخوان رسید

و بوسه هایمان

پوسید

ما

لبخند استخوانی خود را

در لا به لای زخم نهان کردیم

صد سال آزگار

ماندیم

و زخم های خشک ترک خورده را

در متن لایه های نمک

خواباندیم

اما

در روزهای ریخت و پاش لبخند

قصابکان پروار

و کاسبان رسمی پروانه دار

لبخند های یخ زده خویش را

بر پیش خان خود

به تماشا گذاشتند!

 

قیصر امین پور