شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد - حامد ابراهیم پور


روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد

پرنده ای که نمی خواست در بهار بمیرد

 

دلش نخواست که مانند بچه آهُوی ترسو

نصیب گرگ شود ، موقع فرار بمیرد

 

اسیرعشق شود ، مثل پیرمردِ زمستان

برای آمدن خانم بهار بمیرد ...

 

اگر بنا به سقوط است ، با شکوه بیفتد

اگر قرار به مرگ است ، با وقار بمیرد

 

عقاب باشد و از شانه های کوه بیفتد

پلنگ باشد و در موقع شکار بمیرد

 

خبر نداشت به دستور روزگار قرار است

به دست حادثه ای دور از انتظار بمیرد

 

چه قدر رستم در چاه نارفیق بیفتد

چه قدر قیصر در واگن قطار بمیرد ....



 حامد ابراهیم پور


جنگ - حامد ابراهیم پور


جنگ را

به خیال آغوش تو

تاب می آورم

مرگ را

به هوای لبخندت

پنجره ها را ببند زن شهریور !

 

صدای باد

صدای زخم

صدای سایه می آید

 

از خیابان می ترسم

و کودکان اخم آلودی

که تفنگ هایشان را

سوی چشم های تو

 نشانه رفته اند

 

از شهر می ترسم

و سایه هایی داس به دست

که در کوچه هایش

بالا می آورند

 

از خودم می ترسم

و شعرهایی

که تو شیرشان داده ای

 

مرگ را به هوای تو تاب می آورم

موهایت را

کوتاه کن

ناخن هایت را

حرف هایت را

کوتاه کن

 

گوشه ی اتاق را بکن

تا بوسه هایمان را

دفن کنیم

گوشه ی حیاط را بکن

تا برادرهایمان را

دفن کنیم

گوشه ی شهر را بکن

تا خانه ی مان را دفن کنیم

 

هیچ کس نباید بفهمد

تو اینجایی

پرده ها را بکش

زن شهریور

 

حامد ابراهیم پور