شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

با خیالت زندگی می کنم - عباس معروفی

با خیالت زندگی می کنم

و با خودت عاشقی.

کاش دو بار زاده می شدم؛

یکی برای مردن در آغوش تو،

یکی برای تماشای عاشقی کردنت!

 

عباس معروفی

 

 

وقتی نیستی - رسول یونان


وقتی نیستی

شعر

دروغی ناخوشایند است

اما وقتی هستی

دروغ هم شعری است

شعری زیبا...

 


رسول یونان

‍ من خواستم که خواب و خیال خودم شوی - مهدی فرجی


من خواستم که خواب و خیال خودم شوی

رویا شوی امید محال خودم شوی

 

لرزید دستهایم و سرگیجه ام گرفت

آوردمت دلیل زوال خودم شوی

 

یا در دلم شناور یا بر تنم روان

ماهی و ماه حوض زلال خودم شوی

 

هر روز بیشتر به تو نزدیک می شوم

چیزی نمانده است که مال خودم شوی

 

حالا تو چشمهای منی ابر شو ببار

تا قطره قطره گریه به حال خودم شوی

 

عاشق نمی شوی سر این شرط بسته ام

نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شوی

 

مهدی فرجی

 

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست - مهدی فرجی


بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست


شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ

در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست


با شعر حق انتخاب کمترى دارى

آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست


هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است

هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست


هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست

هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست


پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند

از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست


در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد

دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست


دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست

بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست


من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم

من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست


تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها

بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست


تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست


یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست

هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست...


مهدی فرجی


فرصتی برای نفرت نبود - امیلی دیکنسون


فرصتی برای نفرت نبود

 

چراکه مرگ مرا باز می داشت از آن

 

و زندگی چندان فراخ نبود

 

که پایان دهم به نفرت خویش

 

برای عشق ورزیدن نیز فرصتی نبود

 

اما از آن جا که کوششی می بایست

 

پنداشتم ،اندک رنجی از عشق

 

مرا کافی است .

  

 

امیلی دیکنسون

 

خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه - نجمه زارع


خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه
گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه


هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه
بر دوش تو نهاده شود باری از گناه


گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم....
گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!


سخت است این که دل بکنم از تو، از خودم
از این نفس کشیدن اجباری، از گناه


بالا گرفته ام سر خود را اگرچه عشق
یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه


دارند پیله های دلم درد میکشند
باید دوباره زاده شوم - عاری از گناه -


 

نجمه زارع


یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم - نجمه زارع


یک درخت پیرم و سهم تبرها می شوم

مرده ام، دارم خوراک جانورها می شوم

 

بی خیال از رنج فریادم تردّد می کنند

باعث لبخند تلخ رهگذرها می شوم

 

با زبان لال خود حس میکنم این روزها

هم نشین و هم کلام کور و کرها می شوم

 

هیچ کس دیگر کنارم نیست، می ترسم از این

این که دارم مثل مفقود الاثرها می شوم

 

عاقبت یک روز با طرز عجیب و تازه ای

می کشم خود را و سر فصل خبرها می شوم!


 

نجمه زارع