شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

کاروان - رهی معیری


همـه شب نالم چون نی که غمی دارم

دل و جـــان بـردی اما نشدی یارم

با ما بـــودی، بی مــا رفتی

چون بوی گل به کجا رفتی

تنهــــا مانــدم، تنهـــا رفتی

چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود

دور از یــــارم خــــــون مـــی بارم

فتـادم از پــا ز ناتوانی، اسیــر عشقــم، چنان که دانی

رهایی از غــم نمی توانم، تو چاره ای کن، که می توانی

گـــر ز دل بـر آرم آهـــی آتش از دلم ریزد

چون ستـاره از مژگانـم اشک آتشین ریزد

نه حریفـی تـا بـا او غـم دل گویم

نه امیدی در خاطر که تو را جویم

ای شـادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی

از محفل مـا چون دل مـا سـوی کجا رفتی

تنهـا ماندم، تنها رفتی

به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو بازآ

از صبـــا حـکایتــی ز روزگــــار مـن بشنـــو بازآ

بازآ سوی رهی

چون روشنی از دیده ما رفتی

با قافلـه باد صبـا رفتی

تنهـا مانـدم تنهـا رفتی

 

رهی معیری



مهر رخسار و مه جبین شده‌ای - هاتف اصفهانی


مهر رخسار و مه جبین شده‌ای

آفت دل بلای دین شده‌ای

مهر و مه را شکسته‌ای رونق

غیرت آن و رشک این شده‌ای

پیش ازین دوست بودیم از مهر

دشمن من کنون ز کین شده‌ای

من چنانم که پیش ازین بودم

تو ندانم چرا چنین شده‌ای

ننشستی چرا دمی با من

گرنه با غیر همنشین شده‌ای

دل ز رشکم تپد چو بسمل باز

بهر صیدی که در کمین شده‌ای

غزلی گفته‌ای دگر هاتف

که سزاوار آفرین شده‌ای

 

هاتف اصفهانی


مرا ببخش اگر پنجه های گرگ ندارم - حامد ابراهیم پور


دلم، تنم، وطنم زخمی است... وصله ی تن باش

خزان گرفته شکوه مرا شکوفه ی من باش

 

بیا دوباره به دیدار شعرهای مریضم

خزان گرفته بهار مرا ببخش عزیزم

 

مرا ببخش اگر پنجه های گرگ ندارم

برای بردن تو نقشه ای بزرگ ندارم

 

بخند ! پاسخ این اشکهای یخ زده خنده ست

مرا ببخش اگر شعرهام خسته کننده ست...

¨

بگو بیایم هر گوشه ی جهان که بگویی

که پر بگیرم هر سمت آسمان که بگویی

 

قرار اولمان هرکجا که دار نباشد

به دور سینه یمان سیم خاردار نباشد

 

توجهی به شب و حلقه ی طناب نکردن

قرار بعدی مان مرگ را حساب نکردن

 

بدون بال در این آسمان پرنده بمانیم

قرار بعدیمان لج کنیم، زنده بمانیم

 

اگر چه بر تنمان رد پای قرمز جنگ است

به مرگ فکر نکن، زندگی هنوز قشنگ است...

¨

شبانه از دهن گربه ی سیاه پریدن

دو تا پلنگ شدن، سمت قرص ماه پریدن

 

دو تا پلنگ، نه! مثل دو تا عقاب، دو ماهی

دو تا ستاره ی افتاده از دهان سیاهی

 

دوتا پرنده ی بی سرزمین، دو اشک چکیده

دو تا ستاره ی دنباله دار رنگ پریده...

 

قرار بعدی مان کشف رنج های دنیرو

و قهوه خوردن در ساحل ریو دو ژانیرو

 

قرار بعدی انکار عقده های زمینی

فرار کردن از خوک دانی پازولینی

 

دوباره کشف معمای فیلمهای نوار و

قرار بعدی مان زخمهای ژان رنوار و

 

مرور کردن عصیان بی مرور براندو

برای بار صدم قصه های عامه پسند و

 

به کشف درد رسیدن، به کشف یک شب خونی

هویت زن بی آرزوی آنتونیونی

 

گذشتن از دل این زخم های کهنه ی کاری

پس از شکستن آغوش های آلمادواری...

¨

قرار بعدیمان هرکجا که سایه نباشد

دوباره پای کسی روی چارپایه نباشد

 

به سوی این شب بی انتها تفنگ گرفتن

به احترام سر میرزا تفنگ گرفتن

 

دوباره زنده شدن از دهان قبر پریدن

رئیس علی شدن و روی زین ببر پریدن

 

قرار بعدی مان قهوه با دو تکه ی ژیگو

به جنگ میروم امروز...آدیوس آمیگو !

 

قرار بعد غریو تفنگ های من و تو

نشانه رفتن سمت فالانژ های فرانکو

 

صدای ریزش زنجیرهای کهنه ی خونین

صدای آزادی روی رزمناو پوتمکین

 

صدای زخمی ویکتور خارا -جنازه ی زنده-

 

گلوله خوردن در کوچه ...زنده باد آلنده ...

¨

من و تمامی این لحظه های رنگ پریده

من و تمامی این خاطرات رنج کشیده

 

من و تلاقی هر روز دردها...بروفن ها

من و دویدن بیهوده در جهان کوئن ها ...

من و تمامی تنهاییم، تمامی دردم

من و تمامی این روزها که گریه نکردم

 

من و دراز کشیدن کنار نعش کبودم

من و نبودن انسان بهتری که نبودم

 

من و بریدن هرروز این زبان اضافی

من و شکستن یک مشت استخوان اضافی

 

من و حضور شب و آسمان چرکی تهران

من و جویده شدن در دهان چرکی تهران...

¨

قرار بعدی اعجاز دستهای من و تو:

شکوفه دادن گیلاس در خزان کیوتو

 

قرار بعدیمان گفتگو، مراسم چایی

و شام خوردن در هاید پارک ویکتوریایی

 

قرارمان شب نمناک نانت، رخوت بوردو

نگاه کردن خورشید در غروب پالرمو

 

شریک موج...شبیه تن دو ماهی لیز و

تو و شنا کردن زیر آفتاب ونیز و

 

قرار بعدی مان رقص دستهای من و تو

سکوت و تنهایی... کافه های کوچک ورشو

 

قرارمان دگرانزوم هتل، حوالی پانتون

برای یافتن نادیای آندره برتون

 

قرار بعدی مان اضطراب بوسه ی من با

شکوه سمفونی زندگی...غروب وین با

 

پرنده های مسافر به دور دست پریدن

به سرزمین های بهتری که هست پریدن...

 

قرار بعدی یک زندگی کوچک عادی

فرار کردن از لحظه های مارکی دوسادی

 

قرار مان هرجا غصه ها بزرگ نباشد

میان سفره یمان رد پای گرگ نباشد...

 

¨

مرا ببوس که در آرزوی خانه نمیرم

که جان بگیرم و در زیر تازیانه نمیرم

 

ببوس تا که درین حسرت محال نپوسم

مرا ببوس که دراین سیاهچال نپوسم

 

مرا ببوس که در دوزخ سکوت نیفتم

مرا ببوس که در تار عنکبوت نیفتم

 

تو زخم خوردی و من قوت لایموت گرفتم

تو ایستادی و من روزه ی سکوت گرفتم

 

قرار آخرمان هرکجا سکوت نباشد

به دور سینه یمان تار عنکبوت نباشد....

¨

چگونه بی تو ازین رنج جاودان بگریزم

مرا دوباره در آغوش خود بگیر عزیزم...



حامد ابراهیم پور



با یاد شانه های تو سر آفریده است - غلامرضا طریقی


با یاد شانه های تو سر آفریده است
ایزد چه قدر شانه به سر آفریده است

معجون سرنوشت مرا با سرشت تو
بی شک به شکل شیر و شکر آفریده است

پای مرا برای دویدن به سوی تو
پای تو را برای سفر آفریده است

لبخند را به روی لبانت چه پایدار
اخم تو را چه زودگذر آفریده است

هر چیز را که یک سر سوزن شبیه توست
خوب آفریده است ـ اگر آفریده است ـ

تا چشم شور بر تو نیفتد هر آینه
آیینه را بدون نظر آفریده است

چون قید ریشه مانع پرواز می شود
پروانه را بدون پدر آفریده است

می خواست کوره در دل انسان بنا کند
مقدور چون نبود، جگر آفریده است

غیر از تحمل سر پر شور دوست نیست
باری که روی شانه هر آفریده است


 

غلامرضا طریقی



چنین که حال من زار در خرابات است - عراقی


چنین که حال من زار در خرابات است

می مغانه مرا بهتر از مناجات است

مرا چو می‌نرهاند ز دست خویشتنم

به میکده شدنم بهترین طاعات است

درون کعبه عبادت چه سود؟ چون دل من

میان میکده مولای عزی و لات است

مرا که بتکده و مصطبه مقام بود

چه جای صومعه و زهد و وجد و حالات است؟

مرا که قبله خم ابروی بتان باشد

چه جای مسجد و محراب و زهد و طاعات است

ملامتم مکنید، ار به دیر درد کشم

که حال بی‌خبران بهترین حالات است

ز ذوق با خبری آنکه را خبر باشد

به نزد او سخن ناقصان خرافات است

خراب کوی خرابات را از آن چه خبر

که اهل صومعه را بهترین مقامات است

اگر چه اهل خرابات را ز من ننگی است

مرا نصیحت ایشان بسی مباهات است

کسی که حالت دیوانگان میکده یافت

مقام اهل خرد نزدش از خرافات است

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه

سفید کردن آن نوعی از محالات است

کجاست می؟ که به جان آمدم ز خسته دلی

که پر ز شیوه و سالوس و زرق و طامات است

مقام دردکشانی که در خراباتند

یقین بدان که ورای همه مقامات است

کنون مقام عراقی مجوی در مسجد

که او حریف بتان است و در خرابات است

 

عراقی