شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

گریه نمی کنم نه اینکه سنگم - حامد عسکری


گریه نمی کنم نه اینکه سنگم

گریه غرورم رو به هم می‌زنه

مرد برای هضم دلتنگی‌هاش

گریه نمی‌کنه‌، قدم می‌زنه

 

گریه نمی‌کنم ، نه اینکه خوبم

نه اینکه دردی نیست‌، نه اینکه شادم

یک اتفاق نصفه نیمه‌ام که ،

یهو میون زندگی افتادم

 

یک ماجرای تلخ ناگزیرم

یک کهکشونم ولی بی‌ستاره

یک قهوه که هرچی شکر بریزی

بازم همون تلخی ناب رو داره

 

اگر یکی باشه من رو بفهمه

براش غرورم رو به هم می‌زنم

گریه که سهله ، زیر چتر شونش

تا آخر دنیا قدم می‌زنم»


حامد عسکری


نخستین نگاه تو -احمد شاملو


کوه

با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود

و انسان با نخستین درد

در من زندانیِ ستم‌گری بود

که به آوازِ زنجیر-اش خو نمی‌کرد

من با نخستین نگاه تو آغاز شدم...

 


احمد شاملو

بی‌مهری اگر چه بی‌وفا هم - هاتف اصفهانی


بی‌مهری اگر چه بی‌وفا هم

جور از تو نکو بود جفا هم

بیگانه و آشنا ندانی

بیگانه کشی و آشنا هم

پیش که برم شکایت تو

کز خلق نترسی از خدا هم

بس تجربه کرده‌ام ندارد

آه سحری اثر دعا هم

در وصل چو هجر سوزدم جان

از درد به جانم از دوا هم

ای گل که ز هر گلی فزون است

در حسن، رخ تو در صفا هم

شد فصل بهار و بلبل و گل

در باغ به عشرتند با هم

با هم ستم است اگر نباشیم

چون بلبل و گل به باغ ما هم

جز هاتف بی‌نوا در آن کوی

شاه آمد و شد کند، گدا هم

 

هاتف اصفهانی


غزل دلتنگی - قیصر امین پور


هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم

با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

 

اندوه من انبوه تر از دامن الوند

بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

 

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است

تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

 

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش

تو قاف قرار من و من عین عبورم

 

بگذار به بالای بلند تو ببالم

کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

 

 

قیصر امین پور


من و غروب و جاده - مسعود فردمنش


دیدم دلم گرفته

هوا ی گریه دارم

تو این غروب غمگین

دور از رفیق و یارم

*

 

دیدم دلم گرفته

دنیا به این شلوغی

این همه آدم اما

من کسی رو ندارم

**

 

دیدم غروبه اما

نه مثل هر غروبی

پهنا ی آسمونو

هرگز ندیده بودم

از غم به این شلوغی

***

 

دیدم که جاده خسته س

از اینکه عمری بسته س

اونم تموم حرفاش

یا از هجوم بارون

یا از پلی شکسته س

اونم تموم راههاش

یا انتها نداره

یا در میونه بسته س

****

 

من و غروب و جاده

رفتیم تا بی نهایت

از دست دوری راه

یکی نداشت شکایت

*****

 

گم شدیم از غریبی

من و غروب جاده

از بس هوا گرفته

از بس که غم زیاده

******

 

پر از غبار غم بود

هر جا نگاه میکردی

کی داشت خبر که یک روز

میر ی که برنگرد ی

 

مسعود فردمنش

 

 

گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم - هاتف اصفهانی


گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم

جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم

گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند

دامان بی‌نیازی بر این و آن فشانم

خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده

اشکی اگر فشانم باید نهان فشانم

آیا بود که روزی فارغ ز محنت دام

گرد غریبی از بال در آشیان فشانم

سرو روان من کو هاتف که بر سر من

چون پا نهد به پایش نقد روان فشانم

 

هاتف اصفهانی


شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد - حامد عسکری


شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد

 

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد

 

از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد

 

با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد

 

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد

 

حامد عسکری


ماشین را برای ِ خودش نگه داشت - علیرضا روشن


ماشین را برای ِ خودش نگه داشت

خودش را پیاده کرد

خودش را به خانه برد

برای خودش چای ریخت

خودش را به رختخواب برد

و خودش را دلداری داد

کسی

که به خودش پی برده بود


 

علیرضا روشن

جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم - هاتف اصفهانی


جانا ز ناتوانی از خویشتن به جانم

آخر ترحمی کن بر جان ناتوانم

اغیار راست نازت، عشاق را عتابت

محروم من که از تو نه این رسد نه آنم

مرغ اسیرم اما دارم درین اسیری

آسایشی که رفته است از خاطر آشیانم

نخلم ز پا فتاده شادم که کرد فارغ

از فکر نوبهار و اندیشهٔ خزانم

زنهار بعد مردن فرسوده چون شود تن

پیش سگان کویش ریزند استخوانم


هاتف اصفهانی



سید علی صالحی


مدتی بود


که دست و دلم


به تدارک ترانه نمی‌رفت


کم‌کم این حکایت دیده و دل


که ورد زبان کوچه‌نشینان است


باورم شده بود


 


باورم شده بود


که دیگر صدای تو را


در سکوت تنهایی نخواهم شنید


راستی در این هفته‌های بی‌ترانه


کجا بودی؟


کجا بودی که صدای من


و این دفتر سفید


به گوشت نمی‌رسید؟


آخر این رسم و روال رفاقت است؟


که در نیمه راه رویا رهایم کنی؟


سید علی صالحی


شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم - هاتف اصفهانی


شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم

خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم

آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی

جامه تقویی که من در همه عمر بافتم

بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائیت

بی تو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم

از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی

آینه‌سان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم

یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا

هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم


هاتف اصفهانی