شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد - حامد ابراهیم پور


روا نبود که آن گونه ناگوار بمیرد

پرنده ای که نمی خواست در بهار بمیرد

 

دلش نخواست که مانند بچه آهُوی ترسو

نصیب گرگ شود ، موقع فرار بمیرد

 

اسیرعشق شود ، مثل پیرمردِ زمستان

برای آمدن خانم بهار بمیرد ...

 

اگر بنا به سقوط است ، با شکوه بیفتد

اگر قرار به مرگ است ، با وقار بمیرد

 

عقاب باشد و از شانه های کوه بیفتد

پلنگ باشد و در موقع شکار بمیرد

 

خبر نداشت به دستور روزگار قرار است

به دست حادثه ای دور از انتظار بمیرد

 

چه قدر رستم در چاه نارفیق بیفتد

چه قدر قیصر در واگن قطار بمیرد ....



 حامد ابراهیم پور


مرا بازداشت کردند - علیرضا روشن


مرا بازداشت کردند

به جرم ارتباط با بیگانگان

دست‌هایم را بستند

با دستبند خارجی

حکم اعدامم را نوشتند

با خودکار خارجی

مرا به میدان اعدام بردند

با ماشین خارجی

و تیربارانم کردند

با سلاح خارجی

من

فقط گورم ایرانی بود


علیرضا روشن


جنگل همه ی شب سوخت در صاعقه ی پاییز - محمدعلی بهمنی


جنگل همه ی شب سوخت در صاعقه ی پاییز

از آتش دامن گیر ای سبز جوان بر خیز!

 

برگ است که می بارد! چشم تو نبیند کاش

این منظره را هرگز در عالم رویا نیز

 

هیهات... نمی دانم این شعله که بر من زد

از آتش «تائیس» است یا بارقه ی «چنگیز»!

 

خاکستر من دیگر ققنوس نخواهد زاد؟

و آن هلهله پایان یافت این گونه ملال انگیز!

 

تا نیمه چرا ای دوست! لاجرعه مرا سرکش

من فلسفه ای دارم یا خالی و یا لبریز

 

مگذار به طوفانم چون دانه به خاکم بخش

شاید که بهاری باز صور تو دمد برخیز

 

محمدعلی بهمنی


گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها - حامد عسکری


گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها

خالی شده ست مصر دلم از عزیزها

 

داش آکل و سیاوش و رستم تمام شد

حالا شده ست نوبت ابــــــــرو تمیز ها

 

دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست

عشــاق قانعند بــــــه میــخ و پریـــــزها

 

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

جـــــز دستهـــای توطئه از زیـر میزها

 

دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد

مجموعه ایست از رگ و اینجور چیـزها

 

خانم بخند! که نمک خنده های تو

برعکس لازم است بـــرای مریضها

 

چون عاشقم و عشق بسان گدازه داغ

پس دست می زنم بـــه تمامی جیزها

 

حامد عسکری


دختران شهر - گروس عبدالملکیان


دختران شهر

به روستا فکر می کنند

دختران روستا

در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک

می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است

که هیچکس به خانه اش نمی رسد



گروس عبدالملکیان


کار شاعر شعر است - علیرضا روشن


کار ِ شعر

کار شاعر شعر است

کار گندمکار درودن

کار نانوا نان

دریغ گندم قحطی است

دریغ نانوا گرسنگی

دریغ گزمه گان کشتار

دریغ شاعر چه بگویم؟!

آزادی اگر نیست

از شعر نیست به خاطر شاعر نیست

گندم اگر نیست

از شعر نیست به خاطر شاعر نیست

نان اگر نیست

از شعر نیست به خاطر شاعر نیست

گندمزار در آتش است

گندمکار در محاصره ی ‌ِ غروب

شاعر در بند

حکومت گزمه گان به خاطر شاعر نیست

 

علیرضا روشن


بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها - حامد عسکری


بیـــا شهــریــــور پیـراهنت ییلاق لک لک ها

صدای جاری گنجشک در خواب مترسک ها

بیا ای امن ، ای سرسبز ، ای انبوه عطر آگین

بیـــا تـــا تخـــــم بگذارند در دستانت اردک ها

گل از سر وا بکن ده را پریشان می کند بویت

و بــــه سمت تـــــو می آیند باد و بادبادک ها

تـــــو در شعرم شکوه دختـــــری از ایل قاجاری

که می رقصد اگر چه روی قلیان ها و قلک ها

تمــــام شهـــــر دنبــــال تواند از بلــــخ تا زابل

سیاوش ها و رستم ها فریدون ها و بابک ها

همین کــــه عکس ماهت می چکد توی قنـات ده

به دورش مست می رقصند ماهی ها و جلبک ها

کنار رود، دستت توی دستم، شب،خدای من   !

شکــــوه خنده های تــــو ، سکوت جیر جیرک ها

مرا بـــی تاب می خواهند، مثل کودکی هامان

تو مامان، من پدر، فرزندهامان هم عروسک ها

تو آن ماهـــی که معمولا رخت را قاب می گیرند

همیشه شاعرانی مثل من، از پشت عینک ها

 

حامد عسکری